
اگر قرار بود یک پیام به خود آیندهتان بفرستید، چه میگفتید؟ اگر این سوال را از جونی، قهرمان کتاب سلام، من آینده بپرسید، احتمالاً به شما میگوید بیخیال آینده شوید و در همین لحظهای که هستید زندگی کنید. تلاش نکنید که آینده را عوض کنید. بگذارید همهچیزروال طبیعی خودش را طی کند.
پاسخ جونی خیلی عاقلانه است. موافقید؟ اما آیا خود جونی هم، اول کار همینطور فکر میکرد؟ جواب این است که نه. جونی بعد از کلی ماجراجویی و البته سفر به آینده _میدانم عجیب است. اما باور کنید یا نه، جونی توانسته این کار را بکند!_ متوجه شد که بهتر است به بعضی چیزها، مثل روال عادی زندگی دست نزند و پذیرش را بیشتر از قبل تمرین کند. هرچند که این پذیرش سخت، دردناک و همراه با اندوه باشد.
ماجرای کتاب سلام، من آینده از این قرار است؛ جونی منتظر است که مادرش از اردوی هنری دوهفتهای که در نیویورک برگزار شده بود، برگردد. او فکر همهجایش را کرده است. از درست کردن یک پوستر خوشامد گویی هنرمندانه، که قرار است در فرودگاه دستش بگیرد تا هدیهای که قرار است به مادرش بدهد. اما خب، انگار ذوق و علاقهی جونی یک طرفه است. یا حداقل مشکلی برای برگشتن مادر پیش آمده است. او مدام برگشتش را به تعویق میاندازد و جونی از تماسهای تلفنی و گفتگوی میان مادر و پدرش متوجه میشود که مشکل جدیتر از این حرفهاست! انگار مادر و پدر جونی که همیشه مشغول بگو بخند بودند، حالا دیگر نمیتوانند کنار هم زندگی کنند. شما اگر جای جونی بودید، چه میکردید؟
معلوم است که جونی تمام تلاشش را میکند تا خانوادهی کوچکشان دوپاره نشود. کالوین، دوست صمیمی جونی که پدر و مادرش از همدیگر جدا شدهاند، میداند معمولاً در این شرایط وقتی بزرگترها تصمیمشان را گرفتهاند، تلاشهای بچهها نتیجه نمیدهد. اما جونی دوست ندارد اینطور فکر کند. برعکس او دوست دارد باور داشته باشد که تلاشهایش نتیجه میدهد. یا حداقل دوست دارد فکر کند که دوستش به اندازهی او تلاش نکرده است. احتمالاً اگر او هم تمام سعیاش را میکرد، پدر و مادرش جدا نمیشدند. حالا سوال اصلی جونی این است که میتواند با کمک جادو، یا حداقل چیزهایی که فکر میکند قدرت جادویی دارند، رابطهی پدر و مادرش را درست کند؟ احتمالاً اگر متوجه شوید که جونیهای زیادی در لپتاپ جادویی جونی زندگی میکنند که تلاش میکنند به او کمک کنند، راهکار بدهند یا حداقل به او هشدار بدهند که بهتر است بیخیال دستکاری آینده بشود، چندان تعجب نکنید!
حالا جونی دوتا مشکل دارد که باید حلشان کند. یکی رابطهی شکراب میان مادر و پدرش و دیگری رابطهی خودش و دوست صمیمیاش کالوین؛ یعنی همان کسی که وقتی او مشکل یا ناراحتی دارد، کنارش است، همراهش تلاش میکند. حاضر است با او به مغازهی عجیب و غریبی بیاید که صاحبش پیرزنی ترسناک و گربهی پیر و چروکیدهاش است که البته درست حدس زدید. هردوی آنها هربار جوانتر و سرحالتر میشوند. باید دید که قهرمان نوجوان داستان، در این مسیر چه چیزهایی را تجربه میکند و چه تصمیماتی برای آیندهی خود و خانوادهاش میگیرد.
چرا باید کتاب سلام، من آینده را بخوانیم؟
سلام، من آینده، داستان جذابی است که چه نوجوان باشید، چه بزرگسال، از خواندنش لذت میبرید. اگر نوجوان هستید، میتوانید با این داستان سرکی به زندگیای بکشید که ممکن است در آینده داشته باشید. ممکن است با جونی حسابی احساس نزدیکی کنید. شاید شما هم همان احساساتی را تجربه کنید که جونی تجربه کرده است. همان احساس غم، ناراحتی، ناتوانی یا استیصالی که آدمها در مواقع خاصی با آن دست به گریبانند. ممکن است هربار از خودتان بپرسید که چطور شد که این بلا سر من آمد؟ چرا پدر و مادر آنهایی هستند که دارند از همدیگر جدا میشوند؟ چرا من نمیتوانم یک زندگی عادی و نرمال داشته باشم؟ آیا به خاطر من است که پدر و مادرم دارند از همدیگر جدا میشوند؟ آیا من میتوانم کاری کنم که آنها دوباره آشتی کنند؟
خب البته پذیرش تمام تغییراتی که این چنین ناگهانی در زندگی رخ میدهد، میتواند خیلی سخت باشد. تغییری چنین ناگهانی و چنین بزرگ، کاملاً این توانایی را دارد که زندگی را دگرگون کند. اما شاید خوب باشد بدانید که هیچچیزی در جهان نیست که ما نتوانیم از پس آن بربیاییم.
اما اگر یک بزرگسال هستید و کتاب سلام، من آینده را میخوانید، خوب است بدانید که این کتاب میتواند به شما کمک کند تا یک نوجوان را که با این مشکل دست و پنجه نرم میکند، درک کنید. میتوانید احساساتی را که تجربه میکند، بهتر بفهمید و برای گفتگو با او، راهکار دادن یا حتی تنها در کنارش بودن، راهی پیدا کنید. در واقع این کتاب میتواند به شما کمک کند تا همراه خوبی برای نوجوانی باشید که در تلاش است تا با شرایط جدید زندگیاش کنار بیاید.
کیم ونترلا با هنرمندی تمام نوسانات احساسی یک نوجوان را که در حال پذیرش تغییرات ناگهانی و اجتنابناپذیر زندگی است، به تصویر کشیده است. پرداختن به شخصیت یک نوجوان که در حال تجربهی مرحلهای سخت از زندگیاش است، نمایش عزم راسخ شخصیت اصلی داستان برای حل مشکلاتش و همچنین طنز ظریف و ماجراجوییهای هوشمندانه و جادویی، کتاب سلام، من آینده را به اثری درخشان و تاثیرگذار برای کودکان نه سال به بالا تبدیل کرده است.
باهم قسمتی از کتاب سلام، من آینده را بخوانیم:
نه مهمانیای برگزار شد، نه مامان آمد و نه کسی از نقاشی عجیب و غریبی که گلهایش خشک شده بودند غافلگیر و ذوقزده شد. فقط من و بابا زیر سایهبان ماشین، روی دوتا صندوق نوشابه شانه به شانهی هم نشستیم. یادم میآید بعد وقتی صحبتهای بابا تمام شد، چقدر خوشحال بودم که کنار هم نشستیم نه روبهروی هم چون وقتی بابا داشت حرف میزد مجبور نبودم توی چشمهایش نگاه کنم.
بابا بغل من نشست و دستش را دور شانهام انداخت و زیر بغل عرق کردهاش گرفت. همانطور که گفتم، نمیتوانستم صورتش را ببینم، که چه بهتر. ولی از صدایش معلوم بود مضطرب است.
«میدونی که چقدر دوستت داریم عزیزم. خودم و مامانت رو میگم.» یکدفعه جا خوردم. مثل موشی که ناگهان گربهای سر راهش سبز شده باشد. چون میدانستم اینطور حرفزدنها به چه جاهایی ختم میشود. انگار توی یک منطقهی گرگ و میش از خواب بیدار شدم، همان مجموعهی تلویزیونی علمی تخیلی قدیمیای که من و بابا هردو عاشقش بودیم.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.