
آرایش! مرد دستی روی سرش کشید و موهایش را صاف کرد. میبایست ظاهری وزین پیدا میکرد تا به بهترین شکل به ملاقات قربانیاش برود.[1]
بیتردید بارها برایتان پیش آمده است که در مترو، اتوبوس یا هر وسیلهی نقلیهی عمومیِ دیگری، درست زمانی که قصد لذتبردن از کتابِ در دستتان را دارید، همنشینی پُرحرف کنار شما شروع به صحبت کند و مدام شما را مورد خطاب قرار دهد.
یا احتمالاً تجربه کرده باشید که در تاکسی اینترنتی نشسته و غرق در موسیقیِ موردِ علاقهتان بودید و یا پادکستی را دنبال میکردید، اما بهکرات و بیرحمانه، مورد آماج سوالاتِ پیدرپیِ راننده قرار گرفتهاید. پرسشهایی که نه دلیلی برای پاسخدادن به آنها میبینید، نه میلی! حتی بهنظر میرسد که پاسخهای شما، چندان هم برای رانند حائز اهمیت نباشد.
بیایید کمی شرایط را دشوارتر کنیم:
تصور کنید در سالن انتظار فرودگاه نشستهاید و برای سفری خارجی، بهشدت عجله دارید. پس از چند دقیقه بلاتکلیفی، سرانجام بلندگوی سالن به صدا در میآید و اعلام میکند که پروازِ شما، با «اندکی تاخیر» زمین را بهمقصد آسمان ترک خواهد کرد. این «اندکتأخیر» گفتنِ گویندهی پرواز همانا و کلافه شدنِ شما از این انتظارِ «چند ساعته» -که البته چندان اندک بهنظر نمیرسد- همانا!
به تخیل ادامه میدهیم: حالا بیشاز سهساعت گذشته و همچنان شما چشمانتظار و معطلید! کمکم پاهایتان را با حرکاتی سریع و کمابیش آهنگین تکان میدهید تا بهنحوی اضطرابتان را کنترل کنید -فراموش نکنید که شما شدیداً و قویاً برای رسیدن به مقصد عجله دارید! احتمالاً برای کاهش فشارِ انتظار، تلفن همراهتان را بهدست میگیرید و مشغول بررسی حسابهای مختلفتان در شبکههای اجتماعی میشوید؛ یا شاید در میانِ وسایلتان، دنبال کتابی میگردید که کمی شما را سرگرم کند و به گذرانِ زمان سرعت ببخشد.
کلافهاید! مضطربید! عصبی هستید! و خدا نکند در چنین لحظات و شرایطی، کسی بخواهد باب گفتگو را با شما باز کند!
این، درست همان موقعیتی است که ژروم آنگوست، شخصیت اصلی نوولای آرایش دشمن (The Enemy's Cosmetique)، در آن گیر افتاده است: در روز 24 مارس، او عجول و کلافه از تأخیر بیدلیل و سهساعته پرواز، کتابی به دست میگیرد! ژروم گمان میبرد که روزش دیگر ازین بدتر و شرایطش نیز ازین سختتر نمیشود؛ اما افسوس! اقبال تیره و بختِ ناساز، امروز با او سرِ ناسازگاری دارد و قصد دارد که اوضاع را از آنچه که هست، وخیمتر و شرایط را بغرنجتر کند!
درست در همین لحظه است که تکستور تکستل، این پرچانهی خستگیناپذیر، وارد میشود و ژروم را از آنچه که هست، عصبیتر و تندخوتر میکند. تکستور بیوقفه وراجی میکند: از کتابی که ژروم در دست دارد میپرسد، از اصالت هلندیاش میگوید و مدام، دربارهی نام و معنای نامِ خودش صحبت میکند.
«کلمهی "تِکست" از فعل لاتین "تکسِره" به معنای "بافتن" میآید. انگار "تِکست" هم یک جور بافتن کلمهها به همدیگر است. جالب است، نه؟»
«پس در این صورت، معنی اسم شما یعنی "بافنده"؟»
«به نظرم معنای دومش، یعنی "مولف"، مناسبتر و باکلاستر است؛ کسی که کلمات را به هم میبافد. افسوس که با چنین اسمی نویسنده نشدم.»
«واقعاً! لااقل بهجای اینکه غریبهها را با پُر حرفیتان ذله کنید، کاغذ سیاه میکردید.»[2]
این دیالوگهای دو نفره ادامه مییابد. گویی ما، خوانندگان، نمایشنامهای در دست داریم و پیوسته دیالوگهای میان این دو شخصیت را دنبال میکنیم. با پیشروی در بطن این گفتوگو، بهآسانی درمییابیم که این مکالمه بیشتر به یک بازی روانیِ عجیب شباهت دارد تا گفتوگویی عادی! جملهها یکییکی میآیند، مثل ضربههایی حسابشده؛ و ژروم، بیآنکه بداند، به یک قربانیِ درمانده بدل میگردد و تکستور، یک دشمنِ قسمخورده، که آرایش خاص خود را دارد!
«اینطوری نمیشود. من بسیار تشریفاتی هستم. طبق آرایش سختگیرانه و سفتوسخت و ژانسنیستی عمل میکنم.»
«لوازم آرایش چه دخلی به این قضیه دارند؟»
«بیسواد! آرایش علم نظم کیهانی است، اخلاق متعالی که به هستی معنی میبخشد. تقصیر من نیست اگر کارشناسهای زیبایی این واژهی ستودنی را مال خود کردهاند. اگر یکراست سراغ شما میآمدم و فوراً از گزینش شما پرده برمیداشتم آرایشستیز قلمداد میشد. میبایست حسابی گیجتان میکردم و بهتان میگفتم.»[3]
تحلیل شخصیتهای آرایش دشمن (ژروم و تکستور)
بهنظر میرسد املی نوتومب، نویسندهی آرایش دشمن، قصد دارد خوانندگان این نوولا را درگیر همذاتپنداری با شخصیت اصلی اثرش کند: ما خوانندگانِ کتاب نیز پابهپای ژروم، در سالن انتظار فرودگاه نشستهایم و چشمانتظار اعلام پروازیم تا گرهای از داستان باز شود و از شر تکستلِ پرحرف رهایی یابیم.
«بعدش، همان است: من تابهحال نمُردهام. شاید معرکه باشد.»
«و اگر نباشد؟»
«درهرحال، مرگ دیر یا زود به سراغم خواهد آمد، دوست من. میبینید، مثل شرطبندی پاسکال خوب طراحی شده است. کلی چیز میبرم و هیچچیز نمیبازم.»
«زندگی؟»
«میشناسمش. آنقدری که بهاش بها دادهاند نمیارزد.»
«این را که اینهمه آدم به آن دلبستهاند چهطور تعریف میکنید؟»
«آنها کسانیاند که در این دنیا دوستان و معشوقهایی دارند. من ندارم.»[4]
اما کارِ نویسنده همینجا متوقف نمیشود: او با دیالوگهای دونفره، طولانی و حتی گاه تکراری، میکوشد ما را هم به اندازهی ژروم عصبی کند! نوتومب در بخشهایی از این گفتوگوی دونفره، یک دیالوگ دونفرهی دیگر را، به دل مکالمهی اصلی میکشاند و با این ترفند، ما را با ژروم، عصبانیت و کلافگیاش همراه میکند.
«... در آخر پرسیدم آیا اعتقادات مذهبیاش مانع انتقام گرفتنش میشوند. گفت که هیچ اعتقادی ندارد. گفتم "خب آدمی که دین نداشته باشد آزاد است هر کاری بخواهد بکند!" گفت "چیزی که من میخواهم کُشتن شما نیست. دلم میخواهد به حبس ابد محکوم شوید، تا آزارتان به کسی نرسد و همسلولیها عذابتان بدهند." گفتم " چرا خودتان دستبهکار نمیشوید؟ چرا خواستهتان را به دیگران وامیگذارید؟" گفت "خشونت در طبیعت من نیست." گفتم "ناامید شدم." گفت "خوشحالم که ناامیدتان میکنم."»
«سرم گیج رفت از این "گفتم... گفت... گفتم... گفت..."های شما.»
"در سِفر پیدایش زمانی که خداوند آدم را بعد از خوردن سیب بازخواست میکند، آدم ترسو رفتار همسرش را اینطور شرح میدهد "من گفتم... او گفت..." بیچاره حوا.»
«برای یکبار هم که شده با شما موافقم.»[5]
یکی از دلایل دلنشینی اثر برای خواننده، بیشک همین همکاریِ فرم و محتواست. اینکه خواننده نیز ژروم را درک میکند و پابهپای این از دست تکستورِ وراج حرص میخورد!
اقتباسی از رمان آرایش دشمن (نقد فیلم A Perfect Enemy)
در سال ۲۰۲۰، با کارگردانی کیکه ماییو (Kike Maíllo)، اقتباسی سینمایی از این اثرِ املی نوتومب ساخته شد و بر پردهی نقرهای سینما به نمایش درآمد. فیلم A Perfect Enemy، محصول مشترک آلمان، اگرچه در گیشه شکست خورد و نتوانست تماشاگران را با خود همراه کند، اما باعث شد بار دیگر نام املی نوتومب و نوولای جسورانهاش در محافل ادبی و سینمایی مطرح شود.
این فیلم، با فضایی سرد، مینیمال و طراحی صحنهای ساده، تلاش میکند همان گفتوگوی پرتنش میان ژروم و تکستور را، با زبانی بصری، بازآفرینی کند. گرچه فیلمنامه با تغییراتی نسبت به نسخهی مکتوب همراه است، اما همچنان هستهی روانکاوانهی اثر را حفظ میکند.

دربارهی املی نوتومب نویسنده کتاب
زندگی املی نوتومب، نویسندهی بلژیکیالاصل، درست بهاندازهی رمانهای کوتاهوبلندش، اعجابانگیز و پُر از شگفتیست. او مدعیست که در شهر کوبهی ژاپن چشم برجهان گشوده؛ اما اسناد رسمی تولدش در بلژیک نشان میدهد که او، در سال ۱۹۶۶ میلادی و در شهر بروکسل به دنیا آمده است. او به دلیل شغل پدرش، که در مقام سفیر بلژیک در کنسولگری فعالیت میکرد، دوران کودکیاش را در کشورهایی چون ژاپن، چین، بنگلادش، میانمار، لائوس و امریکا سپری کرد. نوتومب تحصیلاتش را در دانشگاه بروکسل و در رشتهی زبانشناسی تاریخی به پایان رساند و در سن ۲۶ سالگی، نخستین رمان خود را منتشر کرد. از همان زمان، هرسال دستکم یک کتاب را منتشر کرده است! نوتومب —که خود را معتاد به نوشتن میداند — هرروز پیش از ساعت چهار صبح بیدار میشود و پس از نوشیدن چای پررنگ، نوشتن بر روی برگههای کاغذ را آغاز میکند و تا ساعت ۸ صبح بیوقفه مینویسد! او نه رایانه دارد و نه تلفن همراه؛ خودش مدعیست که حتی کار با آنها را هم بلد نیست! اما همچنان بر کاغذ مینویسد و از این اعتیاد به نوشتن لذت میبرد. پس از ساعت 8 صبح و تا حدود 11، به دفتر ناشرش میرود و با دوستداران و طرفداران آثارش دیدار یا مکاتبه میکند —بازهم با قلم و بر روی برگههای کاغذی!
او در سال 1999 جایزهی بزرگ آکادمی فرانسه را برای رمان بهت و لرزه کسب کرد. همچنین در سال 2015 به عضویت آکادمی زبان و ادبیات فرانسهی بلژیک درآمد، نشان افتخار گرفت و از طرف پادشاه بلژیک عنوان بارون را دریافت کرد.
او رماننویسیست که خوب میداند چگونه داستان را شروع کند، به اوج برساند، و —همچنان در اوج — پایان دهد.
[1]- (آرایش دشمن، صفحه ۲۰، نشر چشمه)
[2]- (آرایش دشمن، صفحه ۲۰، نشر چشمه)
[3]- (آرایش دشمن، صفحه 84، نشر چشمه)
[4]- (آرایش دشمن، صفحه 77، نشر چشمه)
[5]- (آرایش دشمن، صفحه ۶۵، نشر چشمه)
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.