درمان شوپنهاور[1] (2005) نوشتهی رماننویس و روانپزشک آمریکاییِ مکتب وجودگرا، اروین دیوید یالوم[2] (1931)، اثریست پرمغز و دریچهایست گشوده به جهانِ افکار، پندارها و اَبَراندیشههای انسانی. این اثر نیز همانند دیگر آثار یالوم، ماحصل تجربهی بالینی او بهعنوان یک درمانگر است و شاید همین مسئله است که ردی حقیقتاً قدرتمند از اصالت و اعتبار بر آثار او مینشاند. کتاب درمان شوپنهاور بستر دو روایت موازیست که ازنظر ساختار، مجزا و ازنظر محتوا، عمیقاً درهمتنیدهاند؛ روایتِ زندگی غریبانهی آرتور شوپنهاورِ فیلسوف و شرحِ جریاناتِ یک گروهدرمانی با رهبریِ درمانگری به نامِ جولیوس که سایهی مرگ بر زندگیاش خیمه زده است. این درمانگر ناگاه درمییابد به سرطان بدخیم ملانوم مبتلاست و زندگیاش یک سال بیشتر دوام نخواهد داشت و این مواجهه با مرگ او را وامیدارد زندگی زیستهاش را مرور کند. در خلال این گذشتهنگری، ناگهان پروندهای را مییابد که جزو شکستهای بزرگ او در حرفهاش محسوب میشود؛ پروندهای متعلق به بیستوپنج سال پیش و مربوط به بیماری بیستوششساله به نامِ فیلیپ اسلیت که پس از سه سال، تلاش بینتیجه، مداوا را رها کرده بود. درنهایت، کنجکاویِ مقاومتناپذیری، جولیوس را به پیگیری این بیمار برمیانگیزد و در اوج حیرت درمییابد که...
گذاری اجمالی بر کتاب:
درمان شوپنهاور رمانیست با پِیرنگی دوپاره که ماهرانه درهمآمیخته و در قالب دو روایتِ مستقل بهموازات هم پیش میروند:
پارهای از کتاب شرح مسیریست که یک گروهدرمانیِ هفتنفره با هدایت قهرمان داستان طی میکند. شرحِ دنیایِ درونیِ درمانگر و مراجعانش؛ شرح چگونگیها، افکار و احساسات، روابط آشکار و نهان، چالشها، افشاگریها، وانمودگریها، بازیها، ترسها و تمام آنچه که در روابط آدمها جلوهگری میکند، آنها را پیوند میدهد، بر هم میشوراند، در هم میشکند و مرهمشان میشود. این بخش از کتاب با محوریت روابط بینفردی پیش میرود؛ روابطی که دو شخصیت اصلی داستان یعنی جولیوس _درمانگر و رهبر گروه_ و فیلیپ _عضوی از گروه که تبلور زندهی شوپنهاورِ فیلسوف است_ دو نقشآفرین کلیدی آن هستند.
پارهی دیگرِ کتاب به روایت زندگی فیلسوفِ بلندآوازهیِ آلمانیِ قرن هجدهم، آرتور شوپنهاور، میپردازد؛ مردی که سودای داشتنِ یک زندگی عالمانه را در سر داشت؛ مردی که گویی متعلق به هیچیک از محافل اجتماعی نبود. در 17 سالگی، مصیبت و اندوه زندگی توجه او را به خود جلب کرد و باور داشت «اگر نمیخواهید بازیچه دست هر فرومایه و مایهی ریشخند هر تهیمغزی شوید، اصل اول این است که محتاط و دستنایافتنی بمانید». مردی که دریافت «زندگی چیز مصیبتباریست، بر آن شدهام همه عمرم را صرف اندیشیدن بِدان کنم»؛ مردی که نگاهی مردمگریزانه در سرتاسر نوشتههایش موج میزند؛ مردی که خود را نابغه میپنداشت و باور داشت «زندگی من قهرمانانه است و با معیارهای نافرهیختگان، کاسبکاران یا افرادِ عادی قابلقیاس نیست؛ به همین سبب، نباید غمین شوم وقتی میبینم فاقد چیزهایی هستم که بخشی از روالِ عادی زندگیِ دیگران است. نباید متعجب شوم اگر زندگی غیرعادی و بیبرنامهای دارم»؛ مردی که عمیقاً بر این اندیشه بود که «زندگی نوابغ نمایشی تکنفره است».
چگونگی شکلگیری داستان در ذهن نویسنده:
نویسنده در پایان کتاب اشاره میکند که گروهدرمانی _با بنیانی مبتنی بر این فرض که به ورطهی نومیدی افتادنِ انسانها ازاینروست که نمیتوانند روابطی دیرپا با دیگران برقرار کنند_ و درمان با محوریتِ وجودگرایی _با بنیانی مبتنی بر این فرض که به ورطهی نومیدی افتادنِ انسانها به سبب مواجههی پیوستهی آنها با رنجِ هستیست_ همواره دو دلبستگیِ موازیِ او در خلال زندگیِ حرفهایاش بودهاند. نویسنده شرح میدهد که درمان شوپنهاور را با هدفِ واکاویِ چهار مقوله نوشته است: چگونگیِ تأثیرگذاری گروهدرمانی بر افرادِ گروه، چگونگیِ اثرگذاریِ فلسفه و بهویژه فلسفه شوپنهاور بر جریانِ رواندرمانی، زندگی غریب شوپنهاور و چگونگیِ اثرگذاری شخصیت نابهنجارش بر نتایج فلسفیاش و چگونگیِ اثرگذاریِ مرگآگاهی بر زندگی و رفتار فرد. نویسنده در پاسخ به این سؤال که «چرا شوپنهاور را انتخاب کرده است؟» میگوید نخستینبار در خلالِ کندوکاوِ تحقیقاتی خود در مورد کتابِ معروفش وقتی نیچه گریست با شوپنهاور آشنا شد و کنجکاو بود بداند شرایط زندگی و ساختار شخصیتیِ افراد تا چه حد بر نتیجهگیریهای فلسفیشان تاثیرگذار است و اگر شوپنهاور به گروهدرمانی میپیوست، چه چالشی برای گروه و رواندرمانگر ایجاد میکرد. سرانجام این سؤالات چنان چالشگرانه بر ذهن او تازیدند که راهی جز اقدام و جستجوی پاسخ نماند.
درمان شوپنهاور | نشر ترانه
کلام آخر:
کتاب درمان شوپنهاور توصیفیست پرجاذبه از روابط، تأملات و احساساتِ انسانی؛ شرحی صریح از شیوهی کار درمانگری که باور دارد وقتی در روابط، موضوع مهمی وجود دارد که در موردش حرف زده نمیشود، میتوان انتظار داشت که در مورد هیچ موضوع مهم دیگری نیز صحبتی نشود؛ روایتی گیرا از زندگی و افکارِ شخصیتی عجیب که دیرزمانی در اسارت امیال زیست و دیرزمانی دیگر دستشسته از امیال، اما همچنان ردی از بیمارگونگی در هر دو برهه موج میزند؛ شخصیتی که اکنون دریافته است بیشتر رنجهای ما بهواسطهی کشیدهشدنمان بهسوی امیال است؛ چراکه وقتی میلی برآورده میشود، رضایت و لذتی در پِی آن میآید که خیلی زود به ملال منتهی میشود تا زمانی که میلی دیگر سر برآورد؛ و درنهایت، واگوییِ زندگیِ فیلسوفی که باور داشت به کسی نیاز نداشتن، به معنای «هرگز تنها نبودن» است. درمان شوپنهاور اثر نویسندهایست که بیش از تخیل بالنده و تصورات پروردهاش، از تجربهی زیستهی خود سخن میگوید و این تصویرگری را استادانه با سایهی اندیشههایی زیادی انسانی در میآمیزد و خواننده را در کِشش این جهانِ آفریده مغروق میکند.
[1]- The Schopenhauer Cure
[2]- Irvin D. Yalom
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.