بالاخره یک روز خوش شانس میشوم
مروری بر کتاب پیرمرد و دریا نوشتهی ارنست همینگوی
سپهر صانعییکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۸

«پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلفاستریم ماهی میگرفت و حالا هشتاد و چهار روز بود که هیچ ماهی نگرفته بود.»
این، اولین جمله و اولین قلابیست که آقای همینگوی، در رمان کوتاه پیرمرد و دریا برای شکار خواننده پرتاب کرده است.
پیرمرد و دریا داستان مبارزه ماهیگیری باتجربه به نام سانتیاگو است برای شکار بزرگترین ماهی زندگیاش. قهرمان این داستان برخلاف قهرمانهای دیگری که تاکنون بیشتر به چشم دیدهایم، پیرمردی ضعیف اما مصمم است که پس از هشتاد و چهار روز بداقبالی و دست خالی برگشتن به ساحل، تصمیم میگیرد برای روز هشتاد و پنجم به دورترین نقطهی خلیج کوبا برود، جایی که دست هیچ صیاد دیگری به آنجا نرسیده و ماهی بزرگ آنجا انتظارش را میکشد.
ارنست همینگوی، داستاننویس و رماننویس آمریکایی، رمان پیرمرد و دریا را در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشت و این کتاب یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی بود. همینگوی در جوانی خبرنگار بود و زندگی ماجراجویانهای برای خود انتخاب کرده بود. در جنگ جهانی اول، داوطلب خدمت در ارتش شد و با ۲۰۰ ترکش به خانه بازگشت و پس از آن در خط مقدم جبهههای جنگ داخلی اسپانیا به مبارزه پرداخت. علاوه بر اینها او عاشق شکار و مسافرت بود. برای تماشای شیرها به آفریقا سفر کرد، ماهیگیری می کرد و در نهایت قبل از این که با اسلحه دولولِ موردعلاقهاش خودکشی کند، کوبا را برای زندگی انتخاب کرد. حرفه خبرنگاری، بر شیوهی داستاننویسی او تاثیر زیادی گذاشته به طوری که نوشتههای او سرشار است از جملات کوتاه و ساده، اما بیانگر و عمیق.
چیزی که این داستان را متفاوت و تبدیل به یکی از شاهکارهای تاریخ ادبیات کرده است، وفاداریِ آن به واقعیت است به طوری که خواننده با خواندن آن، راه و روش زندگی یک ماهیگیر را درمییابد، با او زیست میکند، خنکی سپیدهدم را لمس میکند و فشار ریسمان را بر روی پشتاش احساس میکند. با خواندن این داستان فقط یک داستان نخواندهایم، بلکه تجربهای جدید به دست آوردهایم و این میتواند تعریفی باشد از ادبیات در نابترین حالت ممکناش. خواننده در این کتاب، با توصیفاتی بسیار دقیق از حرکات ماهیگیران مواجه است. سانتیاگو انواع ماهیها را میشناسد و از روی حرکت ابرها و باد، وضعیت دریا را پیشبینی میکند. این حجم از اطلاعات، فقط از نویسندهای بر میآید که خودش در دریا زندگی کرده باشد و پاشیدن خون گرم ماهی را بر سینه قایق از نزدیک دیده باشد و از آن مهمتر، عاشق دریا بوده باشد.
یکی از ویژگیهای دیگر این داستان، قابلیت آن برای خوانشهای نمادین است. پیرمرد از اولین بند کتاب، شخصیتی شکستخورده توصیف میشود که در حال مبارزه است. حتی بادبان قایق او، از تکههای وصله خورده گونی آرد تشکیل شده و به گفتهی کتاب: «انگار که پرچم شکست دائم بود.»
اما پیرمرد شکست را نمیپذیرد- شاید راهی جز این ندارد- و تصمیم میگیرد تا پا به دریا بگذارد. نویسنده با شگردی زیبا، تنهایی او را به ما نشان میدهد. او که درگذشته با پسرکی به ماهیگیری میرفته است، عادت به تنهایی ندارد و شروع میکند به بیان کردن فکرهایش، انگار که کسی در قایق همراهاش است و به حرفهایش گوش ميکند. درد و دل میکند و تمام رازها و ترسهایش را برای خواننده و برای دریا و برای تنهاییِ خودش برملا میسازد. ماهی بزرگ را برادر خودش میداند و گاهی دچار شک میشود که آیا شکار کردن او کار درستیست؟ و در سطحی دیگر این سوال را در ذهن خواننده ایجاد میکند که آیا مبارزه با جهان کار درستیست؟پیرمرد به جواب نمیرسداما چیزی که حقیقت دارد این است که او اکنون در قایق است و باید این کار را انجام دهد.
همینگوی در این کتاب، به زیبایی مساله شکست و پیروزی را به تصویر کشیده است. پیرمردِ خستگیناپذیر، در جستجوی ماهی بزرگ است و در این راه از تمام قدرت بدنی و ذهنیاش مایه میگذارد و در انتها به جوابی میرسد که خواننده را به تفکر وا میدارد. جوابی که میتوان آن را به نمادهای متفاوتی بدل کرد و به همان نسبت معناهای متنوعی از آن استخراج کرد.
پیرمرد و دریا داستانیست با رایحه گوشت ماهی و نمک و درباره آن چیزی حرف ميزند که پیرمرد را در شبهای سرد بیدار نگه ميدارد و باعث میشود تا یک دورِ دیگر، ریسماناش را دور شکار بپیچاند. چیزی که تسلای انسان است، در مواجهه با تمام بلاهای جهان؛ و آن چیز امید است.