کتاب سورمه سرا
عزیز ایستاده و نگاهم میکند. سنگینی نگاهش من را به خودم میآورد، معذب میشوم. «چرا فکر میکنی مرده اگه زیر خاک آب ببینه جوونه میزنه و میاد بیرون؟» میخندد، چند قدم جلو میآید و مینشیند. نشیمنگاهش را میگذارد توی گودی که نشستن دفعه قبلش ایجاد کرده بود. میگوید: «خاک مادرهف همه چیز از دل خاک میاد بیرون. آب هم پدره، خاکی که آب ببینه آبستن میشه، هرچی تو دلش باشه میشه نطفه، جوونه میزنه و از خاک سر میکشه بیرون، میخواد ترب باشه، میخواد آدم باشه، هرچی باشه از دل خاک میکشه بیرون.» نگاهش میکنم، حرفم را توی دهان میچرخانم، مزه میکنم و میگویم: «قبل از اینکه بیای اشرف رو دیدم. از دل خاک جوونه زده بود و کشیده بود بیرون، شبیه یه درخت از میون قبرش شکفته بود.» میخندد، اول بیصدا اما کمکم صدای خندهاش بلند میشود.
صفحه 74
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
پیشخان مهرماه 1404
کتاب های جدید مهر ۱۴۰۴
این همان شام آخر است؟
معرفی نمایشنامه شام خداحافظی نوشته الکساندر دولاپتولیر و ماتیو دولاپورت