
کتاب بریت ماری اینجا بود
در تمام راه لکه سفید روی انگشت حلقهاش را فشار میداد. اتاقک سولاریوم کنار دستگاه خودپرداز در شهر کاملا خالی بود. بریتماری دستورالعمل روی دستگاه را خواند که میگفت ابتدا سکه بیندازید. در مدت زمان کوتاهی که از آشنایی بریتماری با آن دستگاه میگذشت، خطر ختم ماجرا به ریزش سنگ میرفت، چون دستگاه ادعا میکرد هیچ پولی داخلش ریخته نشده، هرچند بریتماری کاملا مطمئن بود که چند تا سکه تویش انداخته. بریتماری که با کیفش توی سر دستگاه زد، اینطور بهنظر رسید که دستگاه خوشبختانه سر عقل آمد، چراغ روی صفحهاش لحظهای چشمک زد و بعدش نیم جین لامپ فلورسنت بزرگ بالای یک تخت پلاستیکی سفت روشن شد.
صفحه 223



تا مهر و مه تابنده است؛ ایران ما پاینده است
معرفی کتاب کودک باغ ایران نوشتهی حسین گلگلاب

چطور جین آستین به هشام مطر در یادگیری انگلیسی کمک کرد؟
مصاحبه با هشام مطر، رماننویس و روزنامهنگار اهل لیبی

روشهای عجیب برای کمک به همسایهای که میخواهد بمیرد
مروری بر کتاب مردی به نام اوه نوشته فردریک بكمن