
کتاب پیش از ناشتایی
خدا میدونه الان ساعت چنده. از وقتی مثل همۀ احمقا رفتی ساعتتو گرو گذاشتی، دیگه حتی نمیتونیم بفهمیم ساعت چنده. آخرین چیز با ارزشی بود که داشتیم، خودتم خوب میدونستی. هیچ کار دیگهای بلد نیستی غیر از گرو، گرو... فقط بلدی بذاری گرو، آره؟ بلد نیستی بری بگردی یه کار پیدا کنی. بلد نستی مثل یه مرد بری سر کار.(با حالتی عصبی با پایش ضرب میگیرد و لبها را میجود. پس از مکثی کوتاه) آلفرد! پاشو! میشنوی چی میگم؟ میخوام قبلِ اینکه برم بیرون، اون رختخوابو درست کنم. حالم از اینجا بههم میخوره که کردیش آشغالدونی.
صفحه 16


بچه ها چگونه زمان را درک میکنند؟
معرفی کتاب سفر در زمان با یک همستر نوشتهی راس ولفورد

وقتی بازاریابی وارد عصر کوانتومی میشود؛ آیا آمادهاید؟
معرفی کتاب «بازاریابی کوانتومی» نوشته راجا راجمانار

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»