
کتاب ناپیدا
در بهار ۱۹۶۷ با او برای نخستین بار دست دادم. در آن هنگام دانشجوی سال دوم دانشگاه کلمبیا بودم، پسری نادان با اشتهای کتابخوانی و این باور (یا توهم) که روزی به جایی خواهم رسید که خود را شاعر بنامم، و از آنجا که شعر بسیار میخوانم، قبلاً با مردی که هم نام او بود در "دوزخٰ" اثر دانته آشنا شده بودم، مرد مرده ای که در آخرین ابیات از بیست و هشتمین کانتوی "این فرنو" کند و آرام میگردد. برتران دوبورن، شاعر قرن دوازدهم اهل پروانس سر بریده ی خود را که مثل چراغ بادی به این سو و آن سو در نوسان است، در دست دارد- که این بی تردید یکی از شگفت آورترین تصاویر کتابی است که به فهرستی از اوهام و شکنجه میماند.



چولکاتورین؟ بازارف؟ ما همه آدم زیادی هستیم.
معرفی کتاب یادداشتهای آدم زیادی نوشتهی ایوان تورگنیف

زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی

چرا پدرها و پسرها میتوانند گریه کنند؟
معرفی کتاب کودک مردها گریه میکنند نوشتهی جانتی هاولی