کتاب سال بلوا (جیبی)
نویسنده: عباس معروفی
مادر گفت: «تب و لرز کردهای.» و یک پتوی دیگر دورم پیچید، روی سینهام خم شد. ستارهها گلولههای یخ بودند، یا تگرگ درشتی که وقتی میبارید، روی تن آدم پهن میشد. گفتم: «در اتاق را ببند.»
مادر دستش را روی پیشانیام گذاشت و آونگ ساعت میرفت و میآمد، شاید هم من بودم که میرفتم و میآمدم.
معصوم میگفت چرا نرفتی پیش ملا زلیخا درس دینی بخوانی؟ رقیه دلال گفت ما دین تازه آوردهایم، باید تو را هم ارشاد کنیم. رزمآرا میگفت قبله شما رو به خدا نیست. مثل آونگ ساعت رها بودم.
معصوم ساعت را بیش از اشیای دیگر دوست داشت. نگاهی انداخت و گفت اَه. باز که این لعنتی بخار گرفته! مه شیشه ساعت لنگریمان را از پشت پوشانده بود. دستمالی برداشتم، صندلی گذاشتم، بخار شیشه را پاک کردم، ساعت روی دوازده بود. معصوم گفت یعنی حالا ساعت دوازده است؟ دوازده شب است یا دوازده ظهر؟ گفتم چه فرقی میکند؟ گفت معلوم نیست از کی خوابیده، چرا کوکش نمیکنی؟
گفتم چه اهمیت دارد؟
صفحه ۲۱۲
- نام کتاب: سال بلوا (جیبی)
- ناشر : ققنوس
- تعداد صفحات: 342
- شابک: 9786002783349
- شماره چاپ: 37
- سال چاپ: 1402
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان فارسی
- امتیاز: امتیازی ثبت نشده
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی
آیا جادو نجاتمان میدهد؟
مروری بر کتاب آئورا نوشتهی کارلوس فوئنتس
خون زدگی
مروری بر کتاب خونخورده نوشتهی مهدی یزدانی خرم
نیروانای سعادت
مروری بر کتاب در باب حکمت زندگی نوشتهی آرتور شوپنهاور
کتاب های پیشنهادی