کتاب تنور و داستانهای دیگر
قبل از خرید کتاب تنور و داستان های دیگر بخوانید
«خانمها، آقایان، بچههای عزیز اتریشی، سلام. دلتان میخواهد چند تا قصه کوچولوی ایرانی برایتان تعریف کنم؟ همین حالا که من اینجا روبهروی شما ایستادهام توی روستای من کلاغی سر شاخه گردویی نشسته و قارقار میکند. کودکی با صدای بلند به او میگوید: "چه خبر داری؟ اگر برایم خبر خوشی داری بهت شیرینی میدهم و نوکت را شیرین میکنم بالت را رنگین میکنم اگر خبر بدی برای من و روستایم داری بپر برو که جلوی چشمم نباشی." ما در روستایمان با پرندهها حرف میزنیم. نمیدانم شما هم این کار را میکنید یا نه؟!»
کتاب تنور و داستان های دیگر، مجموعهای از داستانهای کوتاه هوشنگ مرادی کرمانی است که با نثری ساده و صمیمی، به زندگی روستایی، رنجها و شادیهای کودکان و نوجوانان و مواجههی آنها با واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی میپردازد.
درباره کتاب تنور و داستان های دیگر
این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه است که عنوان خود را از داستان اصلی مجموعه، یعنی «تنور» گرفته است. در این داستان، پروانه، دختری که مادرش را از دست داده، باید با مسئولیتهای خانه و تنور سردی که دیگر بوی نان نمیدهد، روبرو شود. مرادی کرمانی در این اثر نیز همچون «قصههای مجید»، با نگاهی واقعگرایانه و گاه آمیخته با طنزی تلخ، دنیای پاک و بیآلایش کودکان و نوجوانان را در بستر زندگی سنتی و روستایی به تصویر میکشد.
خواندن کتاب تنور و داستان های دیگر به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
- علاقهمندان به ادبیات معاصر فارسی و داستانهای بومی.
- نوجوانان و بزرگسالانی که آثار هوشنگ مرادی کرمانی را دنبال میکنند.
- کسانی که به داستانهایی با فضای روستایی و دغدغههای انسانی و عاطفی علاقهمندند.
- دوستداران نثرهای روان، ساده و تصویری.
معرفی نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی (متولد ۱۳۲۳)، نویسندهی نامدار ایرانی و خالق اثر جاودانهی «قصههای مجید» است. او که به عنوان «نویسندهی ملی» شناخته میشود، جوایز معتبر جهانی بسیاری از جمله دیپلم افتخار هانس کریستین اندرسن را دریافت کرده است. سبک او در به تصویر کشیدن فقر، معصومیت و تلاش کودکان برای زندگی، منحصر به فرد است.
بخشی از سخنرانی او در مراسم اهدای جایزه کتاب سال ۱۹۹۴ اتریش:
جملات کتاب تنور و داستان های دیگر
«رضا گفت: "ننه! نان نداریم."
ننه گفت: "آرد نداریم."
رضا گفت: "آرد که داریم، توی کندو آرد هست."
ننه گفت: "هیزم نداریم."
رضا گفت: "هیزم هم داریم. دیروز بابام یک بار هیزم آورد."
ننه گفت: "حالش را ندارم. خمیر کردن و چانه گرفتن و توی تنور زدن، کار من نیست. کارِ هوویِ من است."
پروانه، خواهر رضا، گوشه اتاق نشسته بود و داشت دکمه پیراهنِ یوسف را میدوخت. حرفهای ننه را شنید. نخ را با دندان برید. سوزن را فرو کرد به سینه جلیقهاش و بلند شد. گفت: "غصه نخور ننه، من میپزم."»