گریز

نویسنده: میخائیل بولگاکف

صومعه‌ای در رؤیا به چشمم آمد...

صدای خفه راهبان شنیده می‌شود که در زیرزمین صومعه یکصدا می‌خوانند: «نیکلاس، پدر مقدس، شفا عتمان کن در درگاه خداوند...» تاریکی. سپس فضای داخل صومعه با نور کم رمق چند شمع کوچک. که جلو تمثال‌ها گذاشته شده‌اند، روشن می‌شود. نور لرزانشان شکل‌های مبهمی را از تاریکی بیرون می‌کشد: اتاقک فروش شمع، نیمکت پهن کنار آن، پنجره‌ای که با چند میله مسدود شده است، سیمای شکلاتی رنگ قدیس، بال‌های رنگ و رو رفته فرشتگان، شاخه‌هایی زرین به شکل تاج. در آن سوی پنجره، باران و برف شب پاییزی دلگیری دیده می‌شود. بارابانچیگوا روی نیمکت دراز کشیده و شمدی روی سر و بدنش انداخته است. ماخروف شیمی‌دان با آرخالق پوست گوسفند کنار پنجره کز کرده است و مدام می‌کوشد در آن تاریکی چیزی ببیند. سرافیما با پالتوپوست سیاهی روی کرسی بلند رئیس راهبان نشسته است. از چهره‌اش به نظر می‌رسد که حالش خوش نیست. گالوبکوف روی نیمکت، پایین پای سرافیما، کنار چمدانی نشسته است. جوانی است با سر و وضع پترزبورگی ها؛ پالتو سیاه و دستکش پوشیده است.

صفحه ۷

گریز

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

همه‌چیز روی وافل

معرفی کتاب کودک همه‌چیز روی وافل نوشته‌ی پولی هورواث

هانا آرنت و آزادی

مروری بر اندیشه‌های سیاسی هانا آرنت

«آه، با چه شکوهی می‌میریم!»

مروری بر نمایشنامه‌ی دکابریست‌ها نوشته‌ی لئانید زورین

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید