
و شروع کردم به مرور گامهای ناکام دیروز؛ چشمان دریدهای که به عمق دوخته شده بود٬ درختان لخت و نحیف سپیدار که در حاشیهی شمالی مرداب ایستادهاند و انگار بدون ريشه کاشته شدهاند٬ آب سبز جاری در نهر مجاور که فقط لایهی بالایی آن جریان داشت و ناگهان٬ نه٬ جریان این طور نبود. باد سردی میان شاخهها سر میخورد و در گوششان فریاد میزد. طبیعت٬ سراسر با صدای درهم و برهمش که به غرشی خاموش بدل میشد.
صفحه ۲۲
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی