آقا گل با کلاه نمدی و نيمتنه نشتِ نخ نما یک زانو روی تخت راست نشسته٬ به دیوار قهوهخانه تکیه کرده٬ ساکت و غمناک با نعلبکی چای میخورد. مشدیآقا که مرد دو کارهای است با ریخت کاسبهای روستایی٬ بر لبه تخت چپ پا روی پا انداخته٬ بی دلغمانه قلیان دود میکند. از توی قهوه خانه که گاه صدای جیرجینگ استکانها٬ برخورد مهرههای دبنه به روی میز و خنده به گوش می رسد.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی