کتاب هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست
نویسنده: گروس عبدالملكیان
فکر کن
در واگنی باشی
که از قطار جدا میشود
و پایی را که از ایستگاه برداشتهای
بر خاکِ رُسِ کویر بگذاری
چه کلماتی داشت
اگر با دهان کفشهایت شعر میگفتی!
من اما
بیشتر نگران عمر بودم
تا نگران آب
و نمیدانستم عمر، بدون آب از گلویم پایین نمیرود
صفحه ۴۴
مطالب پیشنهادی
چگونه میتوان نسل جدید را با رمانهای کلاسیک طولانی آشتی داد؟
چگونه میتوان برای خواندن متون طولانی (مثل جنگ و صلح تالستوی) به صبوری و نظم دست یافت؟
پایان یک توهم
مروری بر کتاب در سنگر آزادی نوشتهی فردریش فون هایک
مغزی که همه چیز را میفهمد
مروری بر کتاب مغز پویا نوشتهی دیوید ایگلمن
کتاب های پیشنهادی