صدایی گوشخراش من را از خواب میپراند. چشمهایم را باز میکنم، به ساعت نگاه میاندازم. یک نفر در حال خالی کردن عقدهاش روی زنگ در است. عینکم را از روی پاتختی برمیدارم و از اتاقم بیرون میروم. خانه سرد و خالی است. بهخاطر گزارش دزدی کیف پولم قطار لانگ ایسلند را از دست دادم و مجبور شدم شب را تنها در منهتن بگذرانم.
صفحه 110
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید