
کتاب منگی
واسه کمک به اون، کلی ادا براش در میآرم، دست هام رو باز میکنم و با شست هام به طرف بالا اشاره میکنم. بهش میگم: «بروبالا،برو بالا، بروبالا،بروبالا، باز هم ،باز هم،باز هم، برو،برو، یکم دیگه... خوبه، رد میشه!» ولی درست مماس. عرق سرد رو پشتم میشینه و همه جام میلرزه. یه بار دیگه، یه روز کامل لازم دارم تا حالم جا بیاد.
بورچ،همه این مدت ، ماتحتش رو هم تکون نمی ده.
صفحه 65


پناه بر سینما
مروری بر کتاب موزاییک استعارهها: گفتوگو با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش نوشتهی بهمن مقصودلو

گاهی لازم است قلبت را در بطری بگذاری!
معرفی کتاب کودک قلب و بطری نوشتهی الیور جفرز

معمایی تصویری درباره آنچه ما را انسان میکند
معرفی کتاب کودک آنچه ما را انسان میکند نوشته ویکتور دی ا سانتوس