
کتاب مقبره خصوصی من
1 عدد
تلویزیون را خاموش کردم و به خیابان زدم، اگرچه خیابان سرد و تاریک و دلگیر بود. در بدو ورود به بار چشمم به آینۀ کنار در افتاد. چشمم به ابروهای پرپشت و سیاهم افتاد. هفته پیش یکی از بچهها اصرار داشت برویم پیش یک آرایشگر ترک تا کمی تر و تمیزشان کند. آن روز هم مثل قرار روز صلح سبز نرفتم. میخواستم همینطور مثل یک دلتنگی یا مثل یک داغ شرقی باقی بمانم. او هم دیگر زنگی نزد.
صفحه 43



داستان کاشتن بذر صلح
مروری بر کتاب کودک درختان صلح نوشتهی جنت وینتر

کالین هوور مخاطرهآمیزترین، پرهیاهوترین و عاشقانهترین رمانهای خود را انتخاب میکند
کالین هوور: از کتابهای پرفروش تا موفقیت جهانی

لمسکردن هم قوانین خود را دارد
معرفی کتاب کودک لمسکردن یا لمسنکردن، مسئله این است! نوشتهی هانتر ماناسکو