سرش را بلند کرد و با مهربانی خندید، با اشاره از تیتا دعوت کرد کنارش بنشیند. تیتا نشست. زن بلافاصله فنجانی چای معطر و دلپذیر به او تعارف کرد. تیتا ذره ذره چای را نوشید و از بوی عطر آشنا و جادویی اش سرمست شد. چه گرما و طعم خوشایندی داشت.
کمی نزد او ماند. زن نیز زبان به سخن نگشود. اما به حرف زدن نیازی نبود. از همان ابتدا بینشان رابطه ای فراتر از کلمات ایجاد شده بود. از آن پس تیتا هر روز به ملاقات او میشتافت. اما به تدریج دکتر براون به جای زن ظاهر میشد.
اولین بار که این اتفاق افتاد، شگفت زده شد. انتظار دیدن او را نداشت و همچنین تغییراتی که در چیدن اسباب و اثاثیه اتاق داده شده بود.
صفحه106
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید