میراندا دِو را در گرمکن و کفش ورزشی تصور کرد که دارد از پشت تلفن میخندد. تا چند لحظه دیگر میرفت طبقه پایین پیش زنش و به او میگفت موقع نرمش، عضلهاش گرفته و امروز برای دویدن بیرون نمیرود. بعد هم مینشست روزنامه میخواند. میراندا برخلاف میل قلبیاش هنوز هوای دِو را میکرد. تصمیم گرفت یک یا حداکثر دو یکشنبه دیگر هم با دِو باشد، بعد چیزهایی را که در این مدت فهمیده برایش بگوید: اینکه نه برای میراندا منصفانه است، نه برای زنش؛ اینکه هر دوی آنها استحقاق بهتر از این را دارند و کش دادن ماجرا دیگر لطفی ندارد.
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید