کتاب مادام بوآری

نویسنده: گوستاو فلوبر

«تصمیمتان را خوب سبک سنگین کرده‌اید؟ می‌دانید شما را به چه پرتگاهی می‌کشاندم، طفلک معصوم! نه، نمی‌دانید؟ با اعتمادی دیوانه‌وار، و با اعتقاد به خوشبختی، و به آینده، پا پیش گذاشته بودید ... آه! چه بدبختیم! چه بی‌عقلیم! ...» 

در اینجا رودلف دست از نوشتن کشید تا بهانة معقولی پیدا کند.

- چه‌طور است بنویسم که همة ثروتم را از دست داده‌ام؟ ... آه! نه، وانگهی مانع چیزی نمی‌شود، بعدش می‌توانیم دوباره شروع کنیم. مگر می‌شود همچو زن‌هایی را سر عقل آورد؟ 

فکری کرد و افزود:

- فراموشتان نخواهم کرد، باور کنید، و همیشه از ته دل دوستدار شما خواهم بود. امّا بی‌شک روزی، دیر یا زود، این عشق سوزان (مثل همة امور بشری) فروکش می‌کرد. شاید از هم زده می‌شدیم، و از کجا معلوم که مجبور به تحمل این درد هولناک نمی‌شدم که پشیمانی‌تان را ببینم و خود نیز در آن سهیم باشم چون که باعثش من بودم. تنها همین تجسم غم و اندوه شما زجرم می‌دهد، اِما! فراموشم کنید! آخر چرا با شما آشنا شدم؟ چرا این‌قدر زیبا بودید؟ تقصیر من است؟ آه خدایا! نه، نه، تنها تقدیر را مقصر بدانید!» 

با خود گفت:

- آهان! تقدیر از آن کلمه‌هایی است که همیشه تأثیر می‌گذارد.

«آه! اگر از آن زن‌های سبکسری بودید که تعدادشان کم نیست، بی‌شک می‌توانستم از روی خودخواهی دست به تجربه‌ای بزنم که خطری برایتان نداشت. امّا ‌ای زن دلربا، این شور و هیجان دلچسبی که هم مایة جذابیت شما و هم اسباب رنجتان است، نمی‌گذاشت که نادرستی موقعیت آینده‌مان را درک کنید. 

من هم در آغاز به این موضوع فکر نکرده بودم و در سایة این سعادت خیالی، همچون در سایة درخت مرگ آرمیده بودم بی‌آنکه پیامدهایش را در نظر بگیرم.» 

صفحه ۲۷۳

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب مادام بوآری

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

جهان به مثابه‌ی یک کتاب

مروری بر کتاب پروست و من نوشته‌ی رولان بارت

جدال با تقدیر

معرفی کتاب زندگی واسیلی نوشته‌ی لیانید آندری‌یف

در دل کوهستان یخ‌زده به دیدارم بیا!

مروری بر کتاب قلمرو رؤیایی سپید نوشته‌ی یاسوناری کاواباتا

کتاب های پیشنهادی