از فردای روزی که ساحره به محل سکونت جدیدش رفت آپارتمانم را تبدیل کردم به کارگاه. دو روز هفته در موسسهی آموزشی درس میدادم و باقی وقت مرا در خانه میگذراندم. جز برای تهیهی رنگ، قلممو و یا خرید موادغذایی از آپارتمان خارج نمیشدم. کاری نداشتم غیر از آنکه نقاشی کنم و به نورا فکر کنم. گاهی تصاویری وهمآلود از او میکشیدم. نقشهایی که از چهرهی او میساختم هر بار تغییر میکرد. گاهی تیره بودند و گاهی پر از رنگ و لعاب. گاه صاف و یکنواخت و بار بعد مملو از خطوط شکسته و مبهم.
صفحه 127
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید