
بوسه
در دو چشمش گناه میخندید
بر رُخش نور ماه میخندید
در گذرگاه آن لبانِ خموش
شعلهای بیپناه میخندید
شرمناک و پر از نیازی گُنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت:
«باید از عشق، حاصلی برداشت.»
سایهای روی سایهای خم شد
در نهانگاهِ راز پرورِ شب
نفسی روی گونهای لغزید
بوسهای شعله زد میان دو لب
تهران – مهرماه 1333
صفحه ۳۱مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی