دریا آبی، صاف و آرام است. دورتادور آب است. ماهیگیران یک تور بزرگ انداختهاند... و دارند تور را بالا میکشند... دکتر هم که دارد کمک میکند، لحظهای به فکر میرود... برمیگردد و به دریا خیره میشود... و نفسهای بلند میکشد... چهرهاش پر از عشق و درد است... صدای جماعت بلند میشود و تور را بالا میکشند. بهتدریج یک خروار ماهیهای ریز و درشت؛ سفید و رنگی، مثل یک مشت جواهر از توی آب بیرون آورده میشود... دکتر به آن نگاه میکند. و میخندد و گریه میکند... نمیدانیم از ذوق است یا از غم...
صفحه ۱۲۲مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید