شهر شیشه ای

نویسنده: پل استر

هیچ چیز واقعی‌تر از قضیه از یک شماره تلفن اشتباه شروع شد. نیمه شب بود که تلفن سه بار زنگ زد و صدای آن طرف خط کسی را خواست که او نبود. بعدها که هوش و حواسش سر جایش آمد و توانست به چیزهایی که سرش آمده فکر کند، فهمید که شانس نیست. هر چند این هم مدت‌ها بعد معلوم شد. اوایل فقط این رخداد و عواقب آن در کار بود. مهم نیست که ممکن بود طور دیگری هم باشد یا همه چیز با اولین کلماتی که از دهان آن غریبه بیرون می‌آمد از قبل مشخص شده بود. اصل خود داستان است و اینکه معنی در کار باشد یا نباشد، اصلا ربطی به روایت آن ندارد.

صفحه ۱۲

شهر شیشه ای

دیدگاه‌ها

کاربر مهمان ۱۴۰۱/۰۸/۲۴

عالی

مطالب پیشنهادی

بر بلندای آسمان ترجمه

محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذین): مروری بر زندگی و آثار

داستان یک تبدّل ذات

درباره‌ی کتاب سالتو نوشته‌ی مهدی افروزمنش

از دست این موهای فرفری!

معرفی کتاب از دست این موهای فرفری نوشته‌ی کلر فریدمن

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید