کتاب شهر اشباح

نویسنده: ویکتوریا شواب

شل و ول به دیوار تکیه دادم . سر خوردم تا جایی که روی زمین نشستم ، که احتمالاً خیلی کثیف بود، آن لحظه هیچ چیز اهمیتی نداشت . حس می کردم پوستم با تار عنکبوت پوشانده شده و هر بار که پلک می زدم ، اشباح را می دیدم . نگاهشان ، خشمشان و ترسشان را به وضوح می دیدم . من قبلاً در مکان های تسخیر شده زیادی بودم، اما هرگز جایی نرفته بودم که قدرت پرده مردگان از قدرت من بیشتر باشد و از جیکوب هم قوی تر . او دست به سینه بالای سرم ایستاده بود و برای اولین بار بود که آرزو کردم کاش می توانستم ذهنش را بخوانم ، چون از حالت صورتش چیزی دستگیرم نمی شد .

صفحه 112

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب شهر اشباح

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

بابا‌برفی، آدم برفی و یا پدربزرگ؟

درباره‌ی کتاب بابا برفی نوشته‌ی جبار باغچه‌بان

آخرین درخت

معرفی کتاب آخرین درخت نوشته‌ی امیلی هاورث‌بوث

قدم یازدهم

معرفی کتاب قدم یازدهم نوشته‌ی سوسن طاقدیس

کتاب های پیشنهادی