
از آن روز پات به جز لگد، قلبه سنگ و ضرب چماق چیز دیگری از این مردم عایدش نشده بود. مثل اینکه همه آنها دشمن خونی او بودند و از شکنجه او کیف نمیبردند!
پات حس میکرد وارد دنیای جدیدی شده که نه آنجا را از خودش می دانست و نه کسی به احساسات و عوالم او پی میبرد. چند روز اول را به سختی گذرانید. ولی بعد کمکم عادت کرد. به علاوه سرپیچ کوچه، دست راست جایی را سراغ کرده بود که آشغال و زیبا در آنجا خالی میکردند و در میان زبیل بعضی تکههای خوشمزه مثل استخوان، چربی، پوست، کله ماهی و خیلی خوراکیهای دیگر که او نمیتوانست تشخیص بدهد پیدا میشد وبعد هم باقی روز را جلو قصابی و نانوای میگذرانید. چشمش به دست قصاب دوخته شده بود، ولی بیش از تکههای لذیذ کتک میخورد و با زندگی جدید خودش سازش پیدا کرده بود. – از زندگی گذشته فقط یک مشت حالات مبهم و محو و بعضی بوها برایش باقی مانده بود. هر وقت به او خیلی سخت میگذشت، در این بهشت گمشده خود یک نوع تسلیت و راه فرار پیدا میکرد و بیاختیار خاطرات آ« زمان جلوش مجسم میشد.
صفحه 18
مروری بر کتاب سگ ولگرد نوشتهی صادق هدایت
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی