گمانم که خواب میبینم ولی پیش رفتن بسیار مشکل است از جمعیت، شتر است، اسب است، قاطر است وآدم که تحریر ندارد. قدری که به حال آمدم دیدم به بازاری رسیده ایم. جمعیتی کثیر با لباس احرام دست هم را وضع غریبی بر زمین میزنند. تعجب کردم گفتم«آن ها دیوانه شده اند.» گفت«نه، تو هم یک ساعت دیگر دیوانه میشوی.»
صفحه 82
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی