
در مدتی که با خاله و شوهرخالهام زندگی میکردم، بعضی عقایدم عوض شده بود. مثلا نظرم نسبت به آدمهایی از قبیل مونا دیگر چندان خالی از انتقاد نبود. یا نسبت به شخص مونا و موسیقی و کارش. معتقد نبودم آدم عجیب و غریبی است – یا بوده است – ولی میتوانستم بفهمم چرا بعضیها ممکن است چنین فکری بکنند. فقط به خاطر استخوانهای درشت و بینی بزرگ سفیدش و آن ویولن و روش کم و بیش مسخره نگه داشتنش نبود – بهخاطر خود آن موسیقی بود و سرسپردگیاش به آن موسیقی. اگر زن بودی، سرسپردگی به هر چیزی میتوانست تو را به موجود عجیبی تبدیل کند.
صفحه 82
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی