حالا زنها از بیمروتی دکترها و خرج سنگین بیمارستان حرف میزنند. یکی از مادرش میگوید که همین دکترها کشتندش و آن دیگری از شوهرش که اصلا اعتقادی به دواودکتر ندارد. قبض خرید را دوباره از جلو فرمان برمیدارم و آن را بالا میبرم و تکان میدهم و میگویم: «راستش یکی از مسافرام یک ماه و نیم پیش یه حاجیبازاری رو معرفی کرد که دستش به کار خیر بود. خدا خیرش بده، فرش دختره رو اون داد.»
صفحه 96
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید