کتاب دور از روئی
کتاب دور از روئی
1 عدد
سروکله پسربچه پیدا شد. روی کاپشنش برف نشسته بود، حدوداً شش سال داشت و کفشهایش بزرگ و گلی بود خودش را روی دسیگال انداخت و داد زد: «سلام پدربزرگ.» او را ماچ کرد، بعد به طرف خانم لومون هجوم برد و جیغ زد: «سلام مادر بزرگ!» اشتباهی که در شناسایی جدش مرتکب شده بود، موقعیت را پیچیدهتر کرد. سروکله زن پیدا شد. کلاهی به سر داشت و بارانی مندرسی به تن و مثل پسربچه برفی بود.
صفحه 159
سفر در زمان یا روبهرو شدن با حقیقت
مروری بر کتاب همچون رعد نوشتهی جاسمین وارگا
ده کتاب برتر دربارهی افراد گمشده
این داستانهای منقطع که هم در رمانها و هم در زندگی واقعی اتفاق میافتند، به شدت تأثیرگذار و کلیدی برای یک اضطراب جهانی هستند
رخت رهبانیت
معرفی کتاب پدرسرگی نوشتهی لف تالستوی (لئو تولستوی)