داستان ملال انگیز

نویسنده: آنتون چخوف

خدایا! چقدر تنرسناک است ! بد نیست باز هم کمی آب بخورم، ولی می‎ترسم چشمانم را باز بکنم و سرم را بالا بیاورم. ترسم بی منطق و‎‎ حیوانی است. به هیچ وجه نمی‎توانم علتش را بفهمم: می ترسم چون دلم می‎خواهد زنده بمانم  یا می‎ترسم از این که درد تازه و نا شناخته ای در انتظارم باشد؟

بالای سرم، پشت سقف، کسی ناله می کند یا می خندد... گوش تیز میکنم.

صفحه 92

داستان ملال انگیز

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

عاشق یک موجود وحشی نشو

مروری بر رمان کوتاه صبحانه در تیفانی از ترومن کاپوتی

دیگر نمی‌نویسم؛ چون مرده‌ام

آنتوان چخوف: مروری بر زندگی و آثار

چشمانی اشک‌بار و گذشته‌ای نفرین شده

مروری بر کتاب بانوی میزبان نوشته‌ی فیودور داستایفسکی

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید