خورشید همچنان می دمد | نشر نگاه

نویسنده: ارنست همینگوی

لحظاتی بعد از دل کوه‌ها بیرون آمدیم و وارد درخت‌زاری شدیم که در دو طرف جاده روییده بودند. همچنان که پیش می‌رفتیم رودخانه و مزرعه گندم‌های رسیده به چشم می خوردند. راه مستقیم بود. کمی سربالایی شد و بعد به سمت چپ رو به سرازیری رفت. تپه‌ای با دژ قدیمی دیدیم که ساختمان‌های سفیدی نزدیک اطرافش بنا شده و مزرعه گندمی در آنجا بود که تا پای دیوارها قد کشیده بودند و باد آن‌ها را تکان می‌داد. من در صندلی جلویی کنار راننده نشسته بودم. به عقب برگشتم. رابرت کوهن خواب بود، اما بیل نگاه می‌کرد و سرش را تکان می‌داد. سپس از کنار دشت وسیعی رد شدیم. که رودخانه‌‌ی بزرگی در سمت راست جاده جاری بود و درخشش آن زیر نور آفتاب از میان درختان پیدا بود. آدم‌ می‌توانست از همان دوردست فلات پامپلونا را که از دل دشت بیرون زده بود و دیوارهای شهرف کلیسای بزرگ قهوه‌ای و بنای شکسته سایر کلیساها را ببیند. در پشت فلات سلسله کوه‌ها قرار داشتند و هر وقت آن‌ها را نگاه می‌کردی سلسله کوه‌های دیگری هم به چشم می‌خوردند و در برابرمان جاده‌ی سفید بود که از میان دشت به سمت پامپلونا امتداد یافته بود.

از سمت دیگر فلات وارد شهر شدیم. جاده‌ی شیب‌دار غرق در گردوغبار و زیر سایه درختان، پیچ در پیچ بود و تا هموار شد به قسمت تازه‌ای از شهر رسیدیم که خارج از حصارهای قدیمی ساخته می‌شدند. از مقابل میدان گاوبازی گذشتیم که زیر آفتاب، نمای سیمانی و سفید و استواری داشت. از یک خیابان یک‌طرفه وارد میدان بزرگی شدیم و در مقابل هتل مونتویا توقف کردیم.

راننده به ما کمک کرد تا چمدان‌هایمان را خالی کنیم. دسته‌ای از بچه‌ها ماشین را تماشا می‌کردند. میدان گرم بود و درختان سرسبز. از چوب‌ها پرچم آویخته بودند. از زیر آفتاب به سایه‌هایی که کنار مغازه‌های میدان گسترده شده بود، پناه بردیم. آقای مونتویا از دیدن ما خوشحال شد و با ما دست داد. اتاق مشرف به میدان را به ما داد. دوشی گرفتیم و برای خوردن ناهار به سالن غذاخوری طبقه پایین رفتیم. راننده هم ناهار مهمان ما شد و بعد کرایه‌اش را پرداختیم و به بایون بازگشت.


متاسفانه این کتاب موجود نیست

خورشید همچنان می دمد | نشر نگاه

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

هر دو جوان بودیم؛ من و پاریس

کوتاه درباره کتاب پاریس جشن بی­کران نوشته‌ی ارنست همینگوی

به دندان کشیدنِ زندگیِ نیم­‎بند

مروری بر کتاب منگی نوشته‌ی ژوئل اگلوف

وفادار به سنت پدر، وداع با اسلحه

ارنست همینگوی: مروری بر زندگی

کتاب های پیشنهادی