کتاب حرامیان
قبل از خرید کتاب حرامیان بخوانید
چگونه دزدیدن اولین اتومبیل ولایت یوکنا پاتافا، یک پسر نوجوان را به سفری پرماجرا به ممفیس میکشاند؟ حرامیان (The Reivers: A Reminiscence)، آخرین رمان ویلیام فاکنر و برندهی جایزهی پولیتزر، «کتابی زرین» است که نویسنده با آن، حرفهی نویسندگی خود را به پایانی درخشان رساند.
درباره کتاب حرامیان
داستان حرامیان در دههی نخست سدهی بیستم میلادی روی میدهد، داستان پسری نوجوان به نام لوسیوس پریست را روایت میکند که همراه با دوست خانوادگیشان، بون هاگنبک، راهی ممفیس میشود. بون برای این سفر، اتومبیل پدربزرگ لوسیوس را میدزدد. در میانه راه آنها متوجه میشوند که ند مککازلین، یکی دیگر از کارگران اصطبل، نیز در اتومبیل پنهان شده است و این تنها آغاز ماجراست.
خواندن کتاب حرامیان به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
- علاقهمندان به ادبیات کلاسیک آمریکا و داستانهای قرن بیستم.
- خوانندگان آثار ویلیام فاکنر و داستانهای مرتبط با ولایت خیالی یوکنا پاتافا.
- کسانی که به دنبال رمانهای ماجراجویانه و داستانهای بلوغ هستند.
- دوستداران رمانهای برندهی جایزهی پولیتزر.
معرفی نویسنده: ویلیام فاکنر
ویلیام فاکنر (۱۸۹۷-۱۹۶۲)، نویسندهی برجستهی آمریکایی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات (۱۹۴۹) بود. او به خاطر خلق ولایت خیالی یوکنا پاتافا در رمانها و داستانهای کوتاهش شهرت جهانی دارد. «حرامیان» (۱۹۶۲) آخرین رمان او بود که پس از مرگش، جایزهی پولیتزر را برای او به ارمغان آورد.
جملات کتاب حرامیان
«حرامیان که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد و واپسین رمان ویلیام فاکنر است که در سال ۱۹۶۳ برنده جایزه پولیتزر شد. ویلیام فاکنر پیش از انتشار حرامیان گفته بود که مشغول نوشتن کتابی زرین درباره ولایت یوکنا پاتافا است تا با آن حرفه نویسندگی خود را به پایان برساند. به نظر میآید که حرامیان همان کتاب زرین باشد.»
قسمتی کوتاه از کتاب:
اوتیس گفت: «حالا حال و روز مرا ببین، طوری پول خراب میکنم که انگار پول علف خرس است. اما شاید من و تو دو تایی با هم اینجا بتوانیم پول حسابی درآوریم. خب معلوم است که منظورم از زنبور خانم کوری بود. اسم اصلیاش اِورِب کورینثیا است، اسم مادربزرگ را روی او گذاشتند. خداییش این هم شد اسم که آدم بخواهد با همچین اسمی کار کند. حتی توی ولایت خودمان کیلبت هم اسماش توی ذوق میزد، آنجا بعضی از مشتریها از قبل اسماش را میدانستند و به آن عادت داشتند و بقیه هم به قدری عجله داشتند که کارشان راه بیفتد که اصلا اهمیت نمیدادند او اسم هم دارد یا ندارد.