کتاب جامه دران
محمود، امروز اولین باری است که تنها سر خاکت میآیم. جایت همه جا خالی است. همه دلشان برای تو تنگ شده، حالا میفهمم که چراغ خانهی ما تو بودی. دیگر کمتر کسی به سراغم میآید. گلهایت را خودم آب میدهم و هَرَسشان میکنم. یک جور کود جدید پیدا کردهام که میگویند خیلی خوب است. بوتهی رُزِ سرخ دارد خشک میشود. گفتهام فردا یک باغبان بیاید و آن را ببیند ولی هرگز باغچه را دست کسی نمیسپرم، فقط خودم. بهاره میگوید دارم میزنم روی دست تو. بهاره مرتب یادت میکند، محمد هم خیلی مهربان است. و شیرین یک روز در میان حتماً سر میزند، در واقع امروز آمدهام ازت گله کنم. بین چه بر سرمان آمده؛ کاشکی شیرین را نمیآوردیم. تو باید فکر این روزها را میکردی. میبینی توی چه دردسری افتادهام؟! دارم دیوانه میشوم.
صفحه ۵۰
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
۵ داستان برای یاد گرفتن «بدن من، مال من است»
پنج کتاب تربیت جنسی برای کودکان
رهبری و فرهنگ در فوتبال و بهکارگیری از آنها در سازمانها
معرفی کتاب های روش بارسلونا و رویارویی با تغییر