کاش گفته بود نه. کاش قبلش رفته بود سالن را دیده بود. کاش رفته بود و قهوهی سوختهی چوبها را زیر نور نقطهنقطهای که از سقف مدور میتابید روش حس کرده بود. آن وقت شاید وقتی مرتیکهی حلقه به دماغ انگشت وسطش را کرد توی دهانش و هوا کرد، کمتر سرگیجه میگرفت. یک مشت دیگر آب پاشید به صورتش، توی آینهی خیس شده زل زد به صورتش، به چشمهایش، به لب هایش. چرا میترسی؟ تمام شد. نتوانستی و تمام شد.اگر همهی دنیا جمع شوند، یک ثانیه زمان به عقب بر نمیگردد.
صفحه119
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید