در تمام راه لکه سفید روی انگشت حلقهاش را فشار میداد. اتاقک سولاریوم کنار دستگاه خودپرداز در شهر کاملا خالی بود. بریتماری دستورالعمل روی دستگاه را خواند که میگفت ابتدا سکه بیندازید. در مدت زمان کوتاهی که از آشنایی بریتماری با آن دستگاه میگذشت، خطر ختم ماجرا به ریزش سنگ میرفت، چون دستگاه ادعا میکرد هیچ پولی داخلش ریخته نشده، هرچند بریتماری کاملا مطمئن بود که چند تا سکه تویش انداخته. بریتماری که با کیفش توی سر دستگاه زد، اینطور بهنظر رسید که دستگاه خوشبختانه سر عقل آمد، چراغ روی صفحهاش لحظهای چشمک زد و بعدش نیم جین لامپ فلورسنت بزرگ بالای یک تخت پلاستیکی سفت روشن شد.
صفحه 223
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید