کتاب برف های کلیمانجارو

نویسنده: ارنست همینگوی

چند زمستان در فورالبرگ و آرلبرگ زندگی کرده بود؟ چهار زمستان، بعد به یاد مردی افتاد که در بلودنتس روباه می‌فروخت. به بلودنتس رفته بود که چند هدیه بخرد و به یاد کیقش کاردرست افتاد که طعم هسته‌ی آلبالو می‌داد و به یاد شر خوردن سریع روی برف نکوبیده‌ی روی یخ و آواز سنتی ایرلندی عروسی قورباغه، های! هوا رولی گفت... در آخرین تکه‌ی سرازیری تند تپه یک‌راست می‌رفت توی باغ و بعد از سه پیچ از روی خندق می‌گذشت و توی جاده‌ی یخ زده ی پشت مسافرخانه می‌افتاد. فیکس های اسکی را باز می‌کرد و با لگد از پا می‌کند و اسکی‌ها را به دیوار چوبی مسافرخانه تکیه می‌داد.

صفحه ۱۸

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب برف های کلیمانجارو

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

قدم گذاشتن در مسیر عدالت اجتماعی

مروری بر زندگی و آثار جان اشتاین بک

من کور شده‌ام

مروری بر کتاب کوری نوشته‌ی ژوزه ساراماگو

خوشا به حال فراموشکاران

مروری بر کتاب به افق پاریس نوشته‌ی الکس جورج

کتاب های پیشنهادی