بادبادک باز | نشر نیلوفر

نویسنده: خالد حسینی

آن شب مرا در هیوارد به یک کبابی افغانی برد و غذا های زیادی سفارش داد.

به صاحبش گفت که پسرش پاییز آینده به دانشکده می رود. پیش از فارغ التحصیل شدن جر و بحث کوتاهی با او کرده و گفته بودم که می خواهم کاری پیدا کنم.

کمک کنم، قدری پول پس انداز کنم و شاید سال بعد بروم دانشکده. ولی او یکی از همان نگاه های سوزان خاص خود را به من انداخت و کلمات بر زبانم خشکید.

بعد از شام بابا مرا به باری روبه روی رستوران برد.

صفحه ۱۳۵

متاسفانه این کتاب موجود نیست

بادبادک باز | نشر نیلوفر

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

قواعد بیقواعد، بادبادکت را هوا کن

مروری بر کتاب بادبادک باز نوشته‌ی خالد حسینی

تنها یک مهارت در زندگی؛ آن هم این است: تحمل

درباره‌ی کتاب هزار خورشید تابان نوشته‌ی خالد حسینی

از خوشی‌ها و حسرت‌های یک سگ

مروری بر کتاب آوای وحش نوشته‌ی جک لندن

کتاب های پیشنهادی