
دوست یکی از دوسـتان ما بهخاطر نوع کارش، زیاد مسافرت میرود. بگذارید او را دیوید بنامیم. دیویــد بهتازگــی برای شرکت در جلسۀ مهمی با مشتریانش به آتالنتیک سیتی رفته بود. او که بعد از جلســه چند ســاعتی تا پرواز وقت داشــت، برای استراحت به کافه رفت. دیوید در افکار خودش غرق بود که فردی نزدیکش شد و پیشنهاد داد تا با هم قهوهای بنوشند و گپی بزنند. او با اینکه متعجب شده بود پذیرفت. غریبه به ســمت پیشخوان رفت و با دو فنجان قهوه بازگشت، یکی برای خودش و یکی برای او. دیوید تشــکر کرد و آن را نوشید. این آخرین چیزی بود که او به یاد میآورد. ً آخرین چیزی بود که دیوید، قبل از اینکه گیج این تقریبا و منگ، درازکش در وان حمام هتل و غوطهور در یخ بیدار شود، بهخاطر میآورد.
صفحه ۱۵
معرفی کتاب ایده عالی مستدام نوشتهی چیپ هیث و دن هیث
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی