اومون را

نویسنده: ویکتور پلوین

فکر کنم بیشتر مردم مسکو خیلی خوب می‌دانند زمانی که در صف‌های بی‌پایان دنیای بچه‌ها ایستاده‌اند یا با مترو از ایستگاه ژرژینکایا عبور می‌کنند زیر پای‌شان چه می‌گذرد، برای همین وقتم را برای توضیح تلف نمی‌کنم. فقط کافی است بگویم ماکت راکت ما به شدت واقعی به‌نظر می‌آمد و این‌قدر فضا بود که یکی دیگر هم کنارش قرار بگیرد. آسانسور به معنای واقعی کلمه باستانی بود، مال دوران پیش از جنگ، و این قدر آهسته حرکت می‌کرد که می‌شد داخلش چندین صفحه کتاب خواند. 

ماکت موشک یک جورهایی وصله‌پینه‌ای بود و قطعه‌ها با بی‌دقتی به هم متصل شده بودند، ولی کارگاهِ خدمه درست شبیه نمونه‌ی واقعی بود. تمام‌شان برای آموزش‌های عملی‌یی طراحی شده بودند که من و میتیوک فعلاً قرار نبود درشان نقشی داشته باشیم، ولی به هر حال ما را فرستادند به جایی بسیار پایین‌تر، اتاقی وسیع که دو تابلو به دیوارش آویزان بود که پنجره‌ای رو به منظره‌ی مسکوِ در حال ساخت روی‌شان نقاشی شده بود. هفت تخت آن‌جا بود که به‌مان فهماند به زودی چند نفر دیگر به ما ملحق خواهند شد. خوابگاه با آموزشگاه که ماکت در آن قرار گرفته بود به اندازه‌ی سه دقیقه پیاده‌روی فاصله داشت. نکته‌ی عجیبِ راجع به آسانسور این بود که بالا رفتنش از پایین آمدنش هم کندتر بود.

اومون را

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

همه‌مان مسافر این کشتی سوراخ بودیم...

برگرفته از کتاب "عامه پسند" نوشته‌ی چارلز بوکفسکی، ترجمه‌ی پیمان خاکسار، نشر چشمه

جنگ چهره زنانه ندارد

برگرفته از کتاب "جنگ چهره زنانه ندارد" نوشته‌ی سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ، ترجمه‌ی عبدالمجید احمدی، نشر چشمه

لمیدگی حالت طبیعی ایشان بود

مروری بر کتاب آبلوموف نوشته‌ی ایوان گنچارف

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید