صبح زود بلند شدم از ذوقام ترانه دیگه این دل واسه ما دل نمیشه را گذاشتم. پیراهن و شلوارم را اتو زدم. کفشهایم را دستمال کشیدم. موهایم را به این طرف شانه زدم. میخواستم ادکلن بزنم اما ترسیدم نفس کم بیارم. شیر آب و گاز را بستم، در خانه را قفل کردم و راه افتادم. آن وقت صبح مترو خلوت بود. سوار شدم. موقعی که میخواستم پیاده شوم، دیدم یک نفر روزنامهاش را جا گذاشته؛ روزنامه را برداشتم بی آنکه نگاهی بکنم، آن را تا کردم در جیبام گذاشتم. بقیه راه را پیاده رفتم. مدتی این پا و آن پا کردم و بعد سر ساعت وارد شدم.
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید