لحظه‌هایی برای خندیدن

مروری بر کتاب آبنبات هل‌دار نوشته‌ی مهرداد صدقی

عاطفه طهماسیان

پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲

(1 نفر) 5.0

مهرداد صدقی نوسنده کتاب آبنبات هل دار

کتاب آبنبات هل‌دار نوشته‌ی مهرداد صدقی رمانی طنزآمیز است که به ماجراهای زندگی روزمره‌ی پسر نوجوانی به نام محسن در دهه‌ی شصت می‌پردازد. این کتاب که به گفته‌ی نویسنده‌اش اولین جلدِ یک مجموعه‌ی پنج‌قسمتی است در سال 1392 به همت نشر سوره مهر منتشر شده و تاکنون نیز سه کتاب دیگر از این مجموعه منتشر شده‌اند: آبنبات پسته‌ای که در دهه‌ی هفتاد می‌گذرد، آبنبات دارچینی که به سال‌های آغازین جوانی راوی می‌پردازد و آبنبات نارگیلی که دوران دانشجویی‌اش را روایت می‌کند.

داستان کتاب آبنبات هل‌دار

آبنبات هل‌دار داستان زندگی یک خانواده‌ی خراسانی است که در 26 فصل از زبان محسن، کوچک‌ترین فرزند خانواده، روایت می‌شود که با پدر، مادر، بی‌بی، برادرش محمد و خواهرش ملیحه در یکی از محله‌های قدیمی بجنورد زندگی می‌کند. داستان در سال‌های جنگ ایران و عراق می‌گذرد و بازتابی از زندگی مردم در این دوران است.

محسن نوجوانی سربه‌هوا و بازی‌گوش است و طنز قصه بیشتر مربوط به اوست. او ساده‌ترین کارها را به ماجراجویی‌های عجیب‌وغریب تبدیل می‌کند و افکار و اعمالش آمیخته به شیطنتی مخصوص‌به‌خود است. پدر و مادرش، خواهر و برادرش و بی‌بی همگی مردمان ساده و بی‌آرایه‌ای هستند و درعین‌حال هرکدام ظرافت‌های شخصیتی خود را دارند که زمینه را برای خلق لحظات مفرح فراهم می‌کند.

«آقا جان عکس ملیحه و مریم را گرفته بود توی دستش و هی عقب و جلو می‌کرد. عینکش را که فقط یک دسته داشت و دسته‌ی دیگرش شکسته بود، از جیبش درآورد و به چشم‌هایش زد. نمره‌اش آن‌قدر بالا بود که وقتی به چشم‌هایش نگاه می‌کردی، احساس می‌کردی داری چشم‌هایش را از پشت تُنگ ماهی می‌بینی! آقا جان به مامان گفت: "کبرا جان، این که خیلی قدپَسته... تازه معلومه خیلی شلخته‌یه."

_ تو هنوز دخترتِ نمتانی از غریبه بشناسی؟ اون ملیحه‌یه.

_ هییّه... با عینکم نتانستم بشناسم. دیگه باید برم نمره‌شِ عوض کنم.

_ نمره‌شِ عوض نکردی هم نکردی. فقط دسته‌شِ جان ما عوض کن، که خیلی آبروریزیه. توی دکان یک وقت پیش مشتریا این عینکتِ نزنیا!

آقا جان بدون اینکه متوجه نظر مامان شده باشد، با دقت بیشتری عکس را نگاه کرد و گلایه‌کنان گفت: "خا این که دماغش بدتر از دماغ محمد خودمان عین طوطی میمانه. فردا بچه‌دار بشن حتماً دماغ بچه‌شان عین خرطوم فیل از آب درمی‌آد دَ! ملیحه، هم‌کلاسی خوشگل‌تر نداشتی برای داداشت بگیری؟" [...]

مامان با عصبانیت به آقا جان گفت: "حالا به دماغ و قد دختر مردم چه کا داری؟ ... تو یَم از زنا بدتر ایراد مگیریا. خوبه دختر نشدی وگرنه آن‌قدر سخت‌گیر مِشدی که مثل خواهرت هیش‌وقت ازدواج نِمِکردی."

آقا جان که معلوم بود از شنیدن این حرف زورش آمده، گفت: "اگه سخت‌گیر بودم که با تو ازدواج نِمِکردم!"

_ اگه بهتر از منِ بهت مِدادن که با همون ازدواج مِکردی! ... با کُتِ آقاش مِرفت خواستگاری، توقع داشت دختر شاه پریا رَم بگیره.

_ تو یَم اگه بهتر از من آمده بود خواستگاری‌ت که به همون جواب مِدادی دَ!»[1]

داستان در سال‌های دهه‌ی شصت روایت می‌شود. ایران درگیر جنگ نظامی با عراق است، اما در پس میدان‌های مبارزه مردم زندگی عادی و روزمره‌ی خود را دارند. پدر و مادر هرکدام دل‌مشغولی‌های خاص خود را دارند، اما دغدغه‌ی مشترکشان حفظ زندگی و فرزندانشان است. محمد، فرزند ارشد خانواده، جوانی دانشجو و در آستانه‌ی ازدواج است که می‌خواهد به جبهه برود و محسن و ملیحه سال‌های پرماجرای نوجوانی را می‌گذرانند.

دردسرها و ماجراجویی‌های محسن، اسیر شدن محمد در جنگ و شروع یک بحران خانوادگی، به دنیا آمدن فرزند او، سفر بی‌بی به مکه، دلبستگی محسن به خواهر دوستش، دوستی‌ها و روابط، آمدوشدها و مناسبات جاری میان آشنایان، مراسم‌ها، اتفاقات و حوادث خاص و پیش‌بینی‌نشده و... همگی در کنار یکدیگر مجموعه‌ای از لحظات خواندنی و دلپذیر را برای خوانندگان فراهم می‌کنند.

نگاهی به کتاب آبنبات هل‌دار

کتاب آبنبات هل‌دار بیش از همه برای لحظات خستگی و بی‌حوصلگی و یا فراغت‌های کوتاه مناسب است. خواندنش نیازمند تمرکز و صرف زمان ویژه‌ای نیست و حتی می‌توان جزو کتاب‌هایی باشد که در مترو و اتوبوس می‌خوانیم. برای رفع خستگی روزانه یا دقایقی فارغ شدن از چالش‌های زندگی، آبنبات هل‌دار گزینه‌ی خوبی است. نویسنده‌ی کتاب، مهرداد صدقی، درباره‌ی هدفش از نگارش این داستان می‌گوید: «با این هدف نوشتمش که وقتی مخاطب کتابم را می‌خواند، شب با خیال راحت بخوابد، خواب آرامی داشته باشد و حتی بتواند خواب خنده‌دار ببیند!»[2]

آبنبات هل‌دار اثری خوش‌خوان و فرح‌بخش است که زندگی ساده و صمیمی مردم و خانواده‌های ایرانی در سال‌های جنگ را با تمام تلخی‌ها، سختی‌ها، شیرینی‌ها و شادی‌های کوچکش با بیانی طنزآمیز و لذت‌بخش روایت می‌کند. داستان مملو از نشانه‌ها و کدهای خاطره‌انگیز برای دهه‌شصتی‌هاست؛ از لباس‌ها و کفش‌های بزرگی که برای مصرف در چند سال متوالی خریداری می‌شدند تا شوق تماشای تلویزیون رنگی، خوردن موز و رفتن به سینما. کتاب خواننده را با اتفاقات بسیار ساده می‌خنداند و این نشان از ظرافت و باریک‌بینی شیوه‌ی روایت و آشنایی کامل نویسنده با ساحت‌های گوناگون زندگی «آدم‌های معمولی» دارد.

«همیشه خرید عید ما در آخرین لحظات روزهای پایانی سال و در دقیقه‌ی نودویک انجام می‌شد؛ یعنی بعد از پایان وقت قانونی و در آخرین لحظات پایان وقت اضافه، آن هم در دو تیم جداگانه‌ی مردانه و زنانه. مامان و ملیحه یکی دو ساعت زودتر از ما برای خرید رفته بودند. خودم ترجیح می‌دادم با تیم زن‌ها به خرید نروم؛ چون حتی یک تکه نخ هم که می‌خواستند بخرند باید صد تا مغازه را بالا و پایین می‌کردند و آخر سر بعد از چند ساعت، از همان مغازه‌ی اول خرید می‌کردند. کل خریدِ عیدِ من نیم‌ساعت هم طول نکشید. در بیست‌وپنج دقیقه‌ی اول لباس‌های شیک را ورانداز کردیم و در پنج دقیقه‌ی آخر آقا جان ارزان‌ترین پیراهن و شلواری را که اندازه‌ام بود، برداشت و بدون اینکه آن‌ها را در تنم ببیند، گفت: "خیلی بهت می‌آد. همینا خوبه!"»[3]

شخصیت اصلی کتاب فرازونشیب‌های بسیاری در قصه ایجاد می‌کند و شیطنت‌هایش منبع دردسرهایی جالب و دوست‌داشتنی هستند که روایت را پیش می‌برند. داستان سرشار از لحظات دوگانه است که هم‌زمان چند حس را در خواننده فعال می‌کند و درنهایت او را می‌خنداند؛ در پایان تمام لحظات دراماتیک، غم‌انگیز و دلهره‌آور قصه یک مینِ کمیک جاگذاری شده است. از دیگر ویژگی‌های درخور توجه کتاب، شخصیت‌پردازی‌ خوب، باورپذیر و ملموس آن است. محسن، محمد، ملیحه، بی‌بی، آقا جان، مامان، دوستان محسن، همسایه‌ها و اغلب شخصیت‌های داستان به‌درستی طراحی شده‌اند و خواننده برای یکایک آن‌ها می‌تواند نمونه‌های عینی و مابه‌ازای‌های بیرونی فراوانی پیدا کند. شخصیت‌ها هم‌چنین با تمام خصلت‌های مثبتی و منفی‌شان دوست‌داشتنی‌اند و هم‌حسی و همدلی مخاطب را جلب می‌کنند.

یکی از مشخصه‌های جذاب و نسبتاً کم‌نظیر آبنبات هل‌دار استفاده از لهجه و زبان بجنوردی در متن کتاب و در میانه‌ی گفت‌وگوهاست که شیرینی خواندنش را دوچندان می‌کند. نام اثر نیز به یکی از سوغاتی‌های بجنوردی اشاره دارد. داستان از زبان اول شخص (محسن) روایت می‌شود و در پایان داستان متوجه می‌شویم او درحالِ یادآوری و مرور خاطراتش بوده است و ما از دریچه‌ی ذهن او به گذشته بازگشته‌ایم و ماجراهای سال‌های نوجوانی‌اش را شنیده‌ایم.

در بخشی از متن کتاب می‌خوانیم: «به خانه که برگشتیم، مامان چادرش را روی زمین پهن کرد تا پوست تخمه و میوه را روی آن بریزیم. به هر حال لطف شب چله به همین خوردنِ شلخته‌وارش است؛ اینکه نگران نباشی پوست تخمه کجا فرود می‌آید. آقا جان دیوان حافظ را برداشت تا برایمان شعر بخواند. سالی یک بار هوس شعر خواندن می‌کرد و با خواندن غلط‌غلوط مایه‌ی نشاط دیگران می‌شد. با زدن عینک یک‌دسته، من و ملیحه منتظر جرقه‌ای بودیم تا بخندیم. خوشبختانه خودش بهانه را دستمان داد و از همان اولین بیتی که اشتباه خواند، من و ملیحه غش‌غش زدیم زیر خنده. آقا جان ناراحت شد و گفت: "شما لیاقت این چیزا رِ ندارین. برای شما همون نون خشکی خوبه. راستش چون حرف آقا جان بی‌ربط بود، باز هم من و ملیحه خندیدیم. آقا جان که عصبی شد، تهدید کرد از هفتگیِ هفته‌ی بعد خبری نیست. این دفعه فقط بی‌بی‌خندید.»[4]


منابع: صدقی، مهرداد، آبنبات هل‌دار، تهران، سوره‌ مهر، 1394


[1]- صدقی، 1394: 19- 20

[2]- از گفت‌وگویی در مراسم امضای کتاب آبنبات هل‌دار

[3]- صدقی، 1394: 189

[4]- همان، 167

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

همه چیز سیاه است حتی مبارزه علیه سیاهی

همه چیز سیاه است حتی مبارزه علیه سیاهی

مروری بر کتاب زن زیادی نوشته‌ی جلال آل احمد

نوستالژیا

نوستالژیا

معرفی کتاب آدم اول نوشته‌ی آلبر کامو

من کبوتر بسمل‌شده هستم

من کبوتر بسمل‌شده هستم

مروری بر کتاب طریق بسمل شدن نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی

کتاب های پیشنهادی