برای اینکه نظر دایی را جلب کنم ، گفتم:<< دایی، اگر خدایی نکرده آقا نعمت یا ساسان معتاد بشن، تو اگر دامادشان بشی، به خاطر اعتیاد اونا همه پول های حلالی که با فیلم های ویدئو بدست میاری، دوباره به باد مره ها!>>
دایی که حواسش درگیر ویدئو بود، گفت: <<محسن به نظرت اگه به این آقای اشرفی ویدئو ر کرایه بدم خوب پول مده؟>>
نه من حواسم به حرف های دایی بود و نه دایی به حرف من گوش می کرد.
صفحه 124
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید