چیزی که اتفاق می‌افتد عین همان چیزی است که اتفاق نمی‌افتد

مروری بر کتاب قلبی به این سپیدی نوشته‌ی خاویر ماریاس

آرمینا میلانی

یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰

نقاشی لیدی مکبث توسط یوهان هاینریش فوسلی

«...اگر در زندگی­ات رازی داشتی یا داری به او نگو.»

قلبی به این سپیدی که نامش را از دیالوگ لیدی مکبث در نمایشنامه مکبث «دست‌های من همرنگ تو هستند، اما شرم دارم از داشتن قلبی به این سپیدی.» وام گرفته است، رمانی‌ست با روایت یک خطی ساده: خوان، مردی در مرز جوانی و میانسالی، که مترجم همزمان و مفسر بین المللی‌ست و به تازگی ازدواج کرده است، ناخواسته با اتفاقاتی یکی می­‌شود که به آگاه شدن از راز پدرش می­‌انجامد. اما ماریاس، نویسنده­‌ی اثر، به روایت کردن صرف یک داستان بسنده نمی­‌کند؛ قلبی به این سپیدی رمانی‌ست که در آن روایت با تحلیل و برداشت شخصیت از وضعیت ادغام شده و به کتابی گیرا تبدیل شده است که مخاطب را با خود همراه می­‌کند و در کش و قوس­‌هایش شریک می­‌سازد.

خاویر ماریاس (Javier Marias) رمان را تکان دهنده و نفس گیر آغاز می‌­کند، داستان یک خودکشی. انتخاب این روایت برای شروع از طرفی باعث می‌­شود خواننده تا لحظه‌ای که از راز علت این قتل نفس باخبر نشود، کتاب را رها نکند و از طرفی نشان می­‌دهد ماریاس چطور استادانه تا انتهای کتاب از پس این انتخاب بر می‌­آید بدون این که لحظه‌ای افسار کلمات را از دست بدهد. راوی قصه­‌ی ماریاس، خوان،  حکایت این خودکشی را بازخوانی می‌­کند؛ این که چرا خاله‌­اش، ترزا، هنگام صرف کردن غذا به یکباره تصمیم می­‌گیرد به دستشویی برود و گلوله‌ای در قلبش خالی و همه چیز را تمام کند. همه چیز در این برهه از زندگی خوان به او می­‌رسد، به او که خاله و همسر سابق پدرش بوده، و حالا خوان در حال بازگفت این سرگذشت است و در این راه از همسرش هم کمک می­‌گیرد.

خاویر ماریاس نویسنده کتاب قلبی به این سپیدی

 ماریاس در رمانش تاکید ویژه‌ای به اهمیت زبان و کلمات در روابط انسانی دارد. این که چطور جملات، نقشی اساسی را میان مردم و روند کشمکش آن‌ها با یکدیگر ایفا می‌­کنند، تا جایی که به قهرمان خود پیشه­‌ی مترجمی همزمان را نسبت می‌­دهد زیرا در دنیا هیچکس بیشتر از آن ها نمی­داند که اگر کلمه­‌ای نابجا یا پس و پیش گفته شود یا کلمه­‌ای حذف و اضافه شود، ممکن است رابطه­‌ی انسان‌ها مخدوش یا ترمیم شود. همچنین وی در داستان خود از قالب تکرار استفاده می­کند. همانطور که جاناتان کو در مقدمه­‌ی رمان قلبی به این سپیدی می‌نویسد: «بسیاری از رمان نویس‌­ها از تکرار وحشت دارند و گمان می‌کنند خواننده آن را به حساب تنبلی یا بی‌دقتی نویسنده می‌­گذارد. اما ماریاس می‌داند که فرایندهای ذهنی ما اغلب تکراری است و می‌خواهد این ویژگی را با وسواس هرچه تمام‌تر ترجمه و تفسیر کند.» به همین دلیل وقتی ما پاراگرافی را در صفحات ابتدایی کتاب می‌خوانیم، ممکن است همان پاراگراف دویست و پنجاه صفحه بعد تکرار شود و این اتفاق نه یک بار بلکه بارها و بارها در سراسر کتاب تکرار می‌شود و نقطه­‌ی طلایی آن هنگامی است که پدر خوان، در حال پرده‌برداری از راز بزرگ چهل ساله­‌اش است و فزرندش خوان، قهرمان کتاب، پنهانی به کلمات او گوش سپرده است.

جاناتان کو بدین وضع در قسمتی از دیگر نوشته­‌اش درباره­‌ی رمان ماریاس اضافه می‌­کند: «حتی نقطه‌گذاری‌ها هم نقش ایفا می‌کنند. ماریاس به‌ندرت، از دونقطه، نقطه‌ویرگول یا نیم‌جمله استفاده می‌کند، در عوض بیشتر از ویرگول ضعیف و ناپایدار بهره می‌برد و تمام مدت مانعِ میان خاص‌وعام را حفظ می‌کند و از گسست و نشت ناگزیر بین‌شان لذت می‌برد.»

اما مخاطب کتاب ماریاس، نباید انتظار داشته باشد که نویسنده به روایت فقط یک داستان اکتفا کرده باشد. خاویر ماریاس هوشمندانه، داستان‌های دیگری را نیز در موازات افشای راز خودکشی ترزا، خاله­‌ی خوان، پیش می­‌برد. گرچه در نهایت همه چیز به آن می­‌رسد اما نویسنده فراموش نکرده که روابط انسانی را از جهات مختلف و در داستان‌هایی متفاوت مورد بررسی قرار دهد؛ از زندگی شخصی خوان و نوعروسش، دوستش در نیویورک، تا زن و مردی در اتاق بغلی هتل.

ماریاس استاد است. او می­‌داند چطور اجزای کتاب را بچیند تا تمام تکه‌­های آن کنار هم چفت شود و هیچ چیز اضافی یا کم به نظر نرسد. او همان کسی است که از دیدگاه دبلیو. جی. شبالد «از زبان مثل چاقوی جراحی کالبدشکاف استفاده می­‌کند و آن را برای بریدن لایه‌های گوشت بدن به کار می­‌برد تا درونی‌ترین رموز عجیب‌ترین موجود روی زمین یعنی بشر را عریان کند.» او، که به سال 1952 در مادرید به دنیا آمد؛ سیزده رمان، دو مجموعه­‌ی داستان کوتاه و چند مقالات دارد و جوایز بین المللی چشمگیری دریافت کرده است، از جمله جایزه­‌ی مهم دابلین ایمپک برای همین کتاب: قلبی به این سپیدی. (ص 9)


خابیر ماریاس. قلبی به این سپیدی. ترجمه: مهسا ملک مرزبان (1395) چاپ نهم 1399. تهران: نشر چشمه.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

نشر چشمه.

سال 1992 منتشر شده است.

برنده ی جایزه ی ایمپک دوبلین سال 1997 شده است.

مطالب پیشنهادی

عشقی به آبیِ زنبق‌های سمّی مرداب

عشقی به آبیِ زنبق‌های سمّی مرداب

مروری بر کتاب آواز کافه غم بار نوشته‌ی کارسون مکالرز

اما تو تسلی‌ناپذیر بودی

اما تو تسلی‌ناپذیر بودی

مروری بر کتاب موج‌ها نوشته‌ی ویرجینیا وولف

اشتباه نکنید، این یک نقاشی نیست

اشتباه نکنید، این یک نقاشی نیست

مروری بر کتاب تونل نوشته‌ی ارنستو ساباتو

کتاب های پیشنهادی