«با نگاهی غمزده در چهره، به جنازه خیره ماند؛ کفشهای واکس خورده و انعکاس برق شمع در آنها، شلواری با خط اتوی شقورق، کت مشکی دقیقا اندازه، دستان چفتشده روی سینه. نگاهش به چانهی تراشیده افتاد و اولین تکان بر او وارد آمد.
لبخند را دید. لبخند طعنآمیز و پلید کسی که داشت کیف میکرد. لبخند تکان نخورده بود. از متخصصان موسسهی کفن و دفن نیز کاری ساخته نبود. واندا هم یادش رفته بود از آنها بخواهد که آن وضعیت را تبدیل به حالتی کنند که با وقار و هیبت متوفی سازگار باشد. هنوز لبخند کینکاس اونره برجا بود و با وجود این لبخند حاکی از لذت و تمسخر، کفش نو به چه کار میآمد؟»[1]
مرگ و مرگ کینکاس رمان کوتاه مدرنی از ژرژه آمادو، نویسندهی برزیلی است که اولین بار در سال 1959در مجلهای به چاپ رسید. این کتاب با خبر مرگ کینکاس اونره که یکی از معروفترین اراذل و اوباش سالوادور باهیا است آغاز میشود. کینکاس اونره یا همان ژواکیم سوارس داکنیا همیشه این طور زندگی نمیکرده است؛ قبل از آن که یک روز ژواکیم سوارس داکنیا از سختگیریهای همسرش خسته شود، با قلبی آکنده از تنفر خانه را ترک کند و همسر و دخترش را برای همیشه رها کند، مرد شریفی بوده است. ژواکیم سوارس داکنیا مرد محترمی بود که با خانوادهاش وقت میگذراند، به هیچ وجه در میخانهها پا نمیگذاشت، لباسهایش رسمی و اتوکشیده بود و شغل آبرومندانهای در ادارهی دارایی داشت؛ اما ژواکیم سوارس داکنیای درستکار و محبوب مدتها قبل مرده بود و پس از آن اتفاق، در هیبت کینکاس اونره ظاهر شده بود. کینکاس اونره ولگردی زاغهنشین بود که عاطل و باطل در خیابانهای شهر میگشت و هر از گاهی اخبار جرمهایش در صفحهی اول روزنامهها به چاپ میرسید؛ اخباری که موجب سرافکندگی خانواده و خویشاوندانش میشد.
اما حالا کینکاس اونره مرده است؛ پس از آن که جنازهی رقتانگیز و کثیف کینکاس صبح زود در اتاقش واقع در خرابههای پای تپه پیدا میشود، همسایههای کینکاس، خبر مرگش را دهان به دهان برای یکدیگر نقل میکنند و خیلی زود این خبر به گوش خانوادهی کینکاس میرسد. پس از دریافت خبر، اعضای خانوادهی کینکاس خودشان را به خرابهای میرسانند که در سالهای گذشته محل زندگی مرد بوده است، و پس از اطمینان از مرگ او، تصمیم میگیرند برای آخرین بار هم که شده تلاش کنند تا آبروی از دست رفتهی کینکاس اونره را به او بازگردانند. به همین خاطر دخترش پیشنهاد میکند تابوت مناسبی برای مرد تهیه کنند، جنازهاش را تمیز حمام کنند، لباسهای موقری به او بپوشانند و او را توسط شرکت کفن و دفن معتبری، به خاک بسپارند. اعضای خانوادهی کینکاس تصمیم میگیرند تمامی این کارها را بدون جلب توجه مردم و به دور از هرگونه حاشیهای یه سرانجام برسانند تا بار دیگر مورد تمسخر و کنایههای آشنایانشان قرار نگیرند؛ اما همیشه همهچیز مطابق خواستهی انسانها پیش نمیرود. در همان حال خبر مرگ کینکاس اونره به گروه دیگری از آشنایانش میرسد؛ دوستان صمیمی کینکاس که در سالهای آخر عمرش مرد را همراهی کردهاند و مانند خود او به کارهای نامتعارفی شهرت دارند. پس از آن که دوستانش از خبر مرگ او باخبر میشوند، تصمیم میگیرند در مراسم خاکسپاری کینکاس شرکت کنند و برای آخرین بار با او وداع کنند. اتفاقی که به رقابت میان خانواده و دوستان کینکاس، برای تصاحب خاطرات باقی مانده از مرد میانجامد.
ژرژه آمادو در داستانهایش اغلب دربارهی فرهنگ و زندگی مردم زادگاهش باهیا نوشته است؛ این نویسندهی برزیلی در داستان مرگ و مرگ کینکاس جامعهی طبقاتی برزیل در میانهی قرن بیستم را مورد انتقاد قرار میدهد و مشکلات و کاستیهایش را به نمایش میگذارد. این کیفرخواست سختگیرانه با روایتی دربارهی ارزشهای اجتماعی آن زمان گره خورده است. در این داستان پیوندهای دوستی واقعی کینکاس و همراهانش، در تقابل با ارزشها و تعهدات خانوادگی قرار میگیرند. کینکاس مردی است که پس از سالها زندگی مشترک با همسرش، تنها راه نجات و رهایی خود را در ترک خانه و خانواده میبیند و پس از آن است که شادی واقعی را تجربه میکند. او که از هر نظم و قانونی بیزار است، ولگردی و زاغهنشینی را برای خود برمیگزیند و سالهای آخر زندگیش را بدون واهمه از قضاوتهای اجتماعی و تلاشهای بیهوده برای مقبول واقع شدن، میگذارند. کینکاس در این مسیر تنها نیست و چهار دوست وفادار دارد؛ دوستانی که او را به خاطر خودش میخواهند و حتی تبهکار بودن کینکاس تاثیری در رفتارها و انتخابهایشان ندارد.
1- مرگ و مرگ کینکاس، ژرژه آمادو، ترجمهی قاسم مومنی، نشر خوب.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.