
خشم از زمین «واسع» خدا میروید
یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
«با عرق جبین نان خواهی خورد، تا آن هنگام که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی؛ چرا که تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت»
پیدایش 3:19
در کتابِ آغازین تورات، یعنی کتابِ پیدایش، لعنت یهوه به آدم ابوالبشر این است که از این پس باید با عرق جبینش نان بخورد. چه رنجی از این بالاتر برای نسل آدم خواهد بود؟ جان کندن برای نمردن. از نسلهای انسانهای اولیه تا روزگار کنونی، اگر قطره قطره این عرقهای جبین جمع میشد از هفت دریا فزونی مییافت. همین تلاش و کار کردن برای بقاست که فعل و انفعالات روزگاران را سروشکل میدهد و طبقات و بافتهای اجتماعی را به وجود میآورد.
اما دگرگونیهای شیوهها و ابزار تولید، چه نقشی در این فعل و انفعالات دارد؟ فرآیند اتوماسیون نقطهی عطفی مهم در زندگی کارگران است. ظاهر چنین است که ابزارهای تازه و خودکار زحمت کارگران را کم میکنند و بار کارِ سنگین را از دوش آنان برمیدارند. اما خیلی زود ساختار استثمارگر، که حالا به مدد فناوری سرعت و قدرت استثمارش چندین برابر شده، آنان را میجود و پسماندشان را تف میکند. چرا که نیازش به آنان کمتر شده است. غیر از بیگانگی کارگران با فرآیند کارشان، این ماجرا داستانهای دیگری هم درپی دارد. بیکاری روزافزون کارگران و اختلاف شدید طبقاتی ازاین جمله است. اینجا قصد حرف از زدن از رمانی را داریم که در زمانی میگذرد که تراکتور، دارد زارعان و میوهچینها را مدام از کار بیکار میکند. اربابان و باغداران بهمدد این تکنولوژی جدید، خوشههای میوه را از درختان میچینند و «خوشههای خشم» را در دل رعیتها بارور میکنند. اثر جان اشتاینبک نوشتهی سال 1939. اتفاقات رمان در دههی سی میلادی و پس از بحران اقتصادی آمریکا میگذرد.
همیشه به هم خوردن تعادل در وضعیت مبداء، متضمن ترسیم تصویری آرمانی از جایی در دوردست است و این نقطهای است که هجرت از آن شروع میشود.
« مردم از خانهها بیرون رفتند، هوای گرم و زننده را بالا کشیدند و بینیهای خود را گرفتند. بچهها هم از خانه بیرون رفتند، اما برخلاف همیشه، پس از باران، نه دویدند و نه هیاهو کردند. مردها برای دیدن ذرتهای نفله شده که اینک بهتندی میخشکید، کنار نردههای خانه هاشان ایستادند. تنها سبزی ناچیزی از زیر قشر نازک غبار پیدا بود. مردها خاموش بودند و اغلب جم نمیخوردند. زنها از خانهها خارج شدند تا پیش مردهاشان بیابند و ببینند که آیا این بار شوهرانشان خیلی دمق هستند یواشکی چهره مردها را میکاویدند زیرا تا زمانی که چیز دیگری از ذرت باقی بود، احتمال داشت نابود شود. بچهها همان نزدیکی ایستاده بودند و با شست عریان پاهایشان گرد و خاک را نقش و نگار میکردند و میکوشیدند با هشیاری کودکانهشان دریابند که آیا مردها و زنها خیلی دمق هستند. بچهها چهره مردها و زنها را وارسی میکردند و با شست پا غبار را بهدقت خط خطی میکردند. اسبها به آبشخور میرفتند و با پوزهشان به آب میدمیدند تا غبار را از روی آن برانند. اندکی بعد، سرگردانی از چهره مردهایی که نگران ذرتها بودند، محو شد. قیافهها سخت، خشمگین، و مقاوم گشت. آنگاه زنها دریافتند که خطر گذشته است و نابودی در کار نیست. آن وقت پرسیدند: چه باید کرد؟ و مردها پاسخ دادند: نمیدانیم. »
داستان با گرما و غبار و باد و نابودی محصولات شروع میشود و تراکتورهایی که کارگران مزارع را بیکار میکنند. در چنین وضعیتی است که خانوادهی جاد، با سردمداری توم، فرزندشان که تازه از زندانِ به جرم قتل برگشته است، داروندارشان را میفروشند و کامیونی میخرند که به غرب بروند. چرا که مزارع آنجا، برایشان حادواقعیتی آرمانی است. اما این هجرت، فارغ از پوچیِ سرابی که در انتظارشان است، هجرتی ویرانگر است. از آغازش باید دانست که هیچ پیوند با خاک، محکمتر و استوارتر از پیوند زارع و زمین نیست. گسستس پیوند زارعان اوکلاهاما با زمینشان، مترادف است با بلوا و آشفتگی. در همین مسیر با کامیون است که خانوادهی جاد پیش از مواجه شدن با سرابِ آرمانشهریشان، حوادثی پرافتوخیز را از سر میگذرانند. حوادثی از مرگ گرفته تا جدا شدن اعضای خانوادهشان، یکی پس از دیگری.
اشتاینبک در توصیف جزئیات، از پینههای دست توم تا چراغهای کامیون، چیزی را فروگذار نکرده است. در پرده به پردهی رمان، خشمِ جاری در شیار چهرهها را میشود تصویر کرد و خواند. شخصیت مادر، با دقتی عجیب پرداخته شده است گویی که همان مادر نوعی و ملموس است در همهی فرهنگها. حتی در چیدمان فصلها، بهازای هر فصلی که به خانوادهی جاد میپردازد، فصلی میگذارد از شرایط عام. توصیف حالوهوا را با نهایت آبوتاب دقت میکند و تلخی این هجرت در سراسر رمان پایان ندارد. اما در لحظهبهلحظهی رمان، این موتور کامیون قراضه نیست که هجرت را پیش میبرد. بلکه امید محرک همهی حرکتهاست. پایان رمان، نقطهی اوجِ زیباییِ کوچک و باشکوه این امید است. جایی که دختر نوجوان خانواده که تازه کودکی مرده به دنیا آورده، پستان در دهان پیرمردی گرسنه و محتضر میگذارد که شیر بخورد. رویشی تکاندهنده از دلِ ویرانهها و ارض موات. قصه ادامه خواهد داشت و انسانیت راه خود را خواهد یافت.
مطالب پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی