به راستی تو کیستی؟
مروری بر کتاب هويت نوشتهی میلان کوندرا
نسرین ریاحیپورپنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

هويت داستان رابطه ی یک زوج است؛ زوجی که در ظاهر زندگی شیرینی دارند. شانتال و ژان مارك شريك زندگى يكديگرند و بسیار یکدیگر را دوست دارند، عشق تنها به آن دو قدرت تاب آوردن حيات را مىدهد؛ زیرا هر چیزی خارج از محدوده ی زندگی مشترک، آن دو را رنج میدهد.
روزی شانتال از سر شوخی به ژان مارک میگوید: "مردها ديگر براى ديدن من سر بر نمىگردانند." ژان مارك حسادت مىكند؛ اما عشقش به شانتال آن چنان قوى ست كه براى بازگرداندن اميد به او، در قالب يك ناشناس نامههايى در تحسين زيبايى و جذابيت شانتال به او مىفرستد. نامهها كم كم شانتال را به وجد مىآورند و ژان مارك چهرهاى متفاوت از او مىبيند. چهره و هويتى كه در همهى سالهاى رابطهى شان با آن رو به رو نشده است. آيا هويت شانتال به واسطهی تصور وجود معشوقی دیگر تغيير كرده است يا او هميشه و در تمام سالهای زندگی شان چنین شخصیتی داشته است؟ آيا كسانى كه دوست شان داريم در برههاى از زمان به ديگرانى ناشناس تبديل مىشوند؛ زنان و مردانى بيگانه؟ و آن كه دوستش مىداشتهايم، ناگهان ناپديد مىشود؟
شانتال در جهان واقعی به دنبال فرستنده ی نامه ها می گردد. روزی مردی کم بضاعت به او نگاه می کند و شانتال با خود فکر می کند"چرا باید به خواسته های مردی فقیر کمتر از مردی صاحب سرمایه احترام گذاشته شود؟"
رابطهى شانتال و ژان مارك رو به وخامت مىگذارد. هر چه ژان مارك عشق بيشترى نثار شانتال مىكند؛ شانتال بیشتر به سمت نویسندهی ناشناس نامهها جذب میشود و چهره ی متفاوتی از خود به نمایش می گذارد.
رمان هويت رنج انسان معاصر را در بحران شناخت خود و ديگران تصوير مىكند، انسانى كه با تلاطمى رو به روست كه هر لحظه بر سرعتش افزوده مىشود و ياراى آن را ندارد كه بى عشق آرامش خود را بازيابد، حال آن كه عشق هم چون باقى مقولهها به بىثباتى افسار گسيختهاى دچار شده است؛ خصوصيتى كه با ذات آن در تضاد است و ناچار به نابوديش مىانجامد.
بى پناهى و تنهايى انسان معاصر در جهانی که هستى او مدام در معرض پرسش قرار میگیرد، به غایت رنج آورست. چقدر هويت انسان وابسته به موقعيتىست كه در آن قرار دارد؟ او چگونه باید در مواجههى اخلاقيات و اعمالش به تعادل برسد؟
حقیقت اینست که انسان به عنوان بخشى از هستى متغير و غير قابل اتكاست. تصور آن كه ما همه درون گويى گردان قرار داريم و هر لحظه چون جسم سيالى شكلى نو مىگيريم و چيدمانى متفاوت خود را مىيابيم وحشت ناك است و اين كه در هر كدام از اين حالتها براى احساس اطمينان بايد هويت خود و اطرافيانمان را بازيابى كنيم.
هويت چيستى و چگونگى ماست. همهى ويژگىهايى كه به واسطهى آنها خود را مىشناسيم؛ گرچه هويتهاى گوناگونى داريم. اين هويت در نگاه خودمان، دوستانمان، خانواده، معشوق و جامعه بزرگتر متفاوت است. خیال كنيد آن تصورى كه تا به امروز از همسايهتان داشتيد فرو بريزد و او فردى متفاوت از آن چيزى باشد كه فكر مىكرده ايد، شايد غمگين بشويد، بهت زده شويد يا هزاران احساس ديگر به سراغتان بيايد؛ اما به يقين زندگى شما فرو نمىپاشد. ولى اگر اين اتفاق در مورد نزديكترين فرد زندگىتان رخ دهد، حس مىكنيد، شكست خوردهايد، شما را فريب دادهاند، وحشت مىكنيد كه غريبهاى را به شخصى ترين بخش زندگىتان راه دادهايد و اين آغاز بحران است؛ اين فضايىست كه رمان هويت در آن میگذرد و از پس رويدادهايى ساده و روزمره به يكى از مهمترين مسائلى اشاره مىكند كه بشر با آن دست به گريبانست. دغدغههایی نادیدنی که میلان کوندرا نویسندهی هویت، خواننده را به دیدن آن ها وا میدارد و از خلال داستان اندیشه محور خود مفاهیم پیچیده را ساده و قابل فهم میکند. خواندن رمان هويت به گوش كردن به يك سمفونى مىماند در حالى كه كل هستى انسان از برابر ديدگانتان مى گذرد.