دلی دارم و حسرتِ دُرناها

مروری بر کتاب پاگرد نوشته‌ی محمدحسن شهسواری

رها بینا

پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹

پاگرد محمدحسن شهسواری

خانه‌ای در انتهای کوچه‌ای بن‌بست تمام آن چیزی است که  تیرِ۷٨ نیاز دارد تا یکی از قصه‌‌های خود را راهی خیابان سازد.

 «تاریخ انقضا» داشتن برچسبی است که عموماًگریبان‌گیر آثار ادبی و هنری معاصر از سوی منتقدین و مردم می‌شود، و این عمل گاه به‌صورت پیشگویانه نیز انجام می‌گیرد؛ یعنی برچسب‌زنندگان، از تنها فاکتور راستی‌آزمایی این گزاره که «زمان» است گذر می‌کنند و در اولین چاپ یا اکران اثری درباره‌ی سرنوشت سال‌های بعد آن گمانه‌زنی می‌کنند. حال جدا از آن‌که این رویکرد چقدر مفید محسوب می‌شود، سوژه‌هایی هستند که بیشتر در خطر این اتهام‌اند. از جمله‌ی آنان پرداخت به موضوعات ملتهب اما گذرای سیاسی و اجتماعی روز است که با عبور از دوره‌ی بحران، قابلیت همزادپنداریِ مدام را نداشته یا کمتر خواهد داشت؛ به‌ویژه برای آن دسته از مخاطبین که موضوع کتاب خارج از تجربه‌ی زیسته‌ی آنان قرار می‌گیرد و بار نوستالژیک هم ندارد.

 شاید گذشت بیست سال از نگارش چنین رمانی‌، پیش‌شرطِ زمان را تاحدودی احراز کند و دست‌مان را باز بگذارد تا میزان ارتباط خوانندگان را با اثر به قصد سنجش ماندگاری آن ارزیابی کنیم. چگونه می‌توان داستانی را از دل  ۱٨ تیر بیرون کشانْد، از تیپ‌زدگی و شعارگویی پرهیز کرد، و مبتلا به سندروم «تاریخ انقضا» هم نشد؟  

 محمدحسن شهسواری با وجود این خطرات احتمالی سراغ آن رفت و با نگاهِ نویسنده‌ای ۲٨ ساله‌ اتفاقات را در خاطر ذخیره کرد تا یک سال بعد روی کاغذ بیاورد. او طی ماجرای بامزه‌ای که خود شرح می‌دهد[۱] یک شب برای اولین بار حس کرد نویسنده شده‌است، یک سال به‌صورت منظم مشغول نگارش شد، با داستانی در دست به استقبال سی‌سالگی رفت، و در اولین اقدامْ داستان را به گوشه‌ای پرت کرد. دو سال بعد که نشر افق به فکر انتشار داستان‌های ایرانی افتاد، «پاگرد» از صندوقچه بیرون آمد و روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها رفت.

 موضوع حساسیت‌برانگیز آن انتخاب جسورانه‌ای بود که پس از تلاش چندساله برای دریافت مجوز فرصتِ انتشار یافت. اینجا نیز همچون رمان شاخص دوره‌ی اصلاحات، «نیمه‌ی غایب»[۲] ، یکی از لوکیشن‌های داستان دانشگاه تهران و حوالی آن است. گره‌افکنیِ «پاگرد» در همین خیابانِ پر دردسر و داستان است، اما در تنفس کوتاهی که میان فصل‌هاست گریزی به روستایی دورافتاده و سنگر جبهه در آخرین روز نبرد هم زده می‌شود.

 کتاب با فرار بیژن آغاز می‌شود؛ مردی آرام و تلخ که ناخواسته در معرکه‌ی خیابان قرار گرفته‌ و نمی‌خواهد در دل به هیاهو راه دهد. مرجان که خواهری به نام هایده و دوستی به نام نوش‌آفرین دارد، به‌ تازگی مهمانِ میتینگ‌های نوش‌آفرین و بقیه بچه‌های دانشگاه شده و اکنون آگاهانه در خیابان حضور دارد. حیدر کارگری است که طبق فرمان صاحب‌کارش برای انجام کاری از مغازه بیرون زده، و آذر، ناجیِ مهربان و مرموزی است که درِ خانه‌اش را باز می‌کند و تک‌تک این افراد را از دست مأموران، به پاگرد ساختمان پناه می‌دهد.

دلی دارم در حسرت درنا ها
دلی دارم در حسرت درنا ها

  اندیشه، طبقه‌ی اجتماعی و گذشته‌ای که این آدم‌ها دارند باعث شده تا کنار هم تصویری ناهمگون پدید آورند، اما نویسنده در پی سرود وحدت نیست و علاقه دارد با طرح تفاوت‌ها ردّ همدلی را بیابد. بیژن در این کتاب فرصت بیشتری برای شناخته‌شدن دارد و چهره‌پردازی‌اش از الگوی روشنفکر ناامید و افسرده پیروی می‌کند؛ کسی که از امیدها و آرزوهای اجتماعی‌اش جز خاطره‌ای مچاله چیزی نمانده و حال می‌خواهد شاهدی باشد بر تلاشِ این تغییرْباوران؛ تا لحظه‌ی ناامیدی را کنارشان شهادت دهد.

 صاحب آن روزها نوش‌آفرین است؛ مرجان و خلیل هستند. آن‌ها که در باور خود با شمعی در دست به جنگ صاعقه‌ها رفته‌اند و خیال قطع زمزمه‌ی امید ندارند. اما کتاب قصیده‌ایست برای بیژن و آذر؛ که پیش از آن‌که دنیا را بشناسند، باید در آن می‌جنگیدند؛ انقلاب فرهنگی و جنگ را دیده‌اند، و اعتقادِ ناگفته‌ای دارند که مرز امید و حماقت بند باریکی است؛ و هرچه سن‌ات کمتر، خطر لغزندگی‌ات بیشتر.

 برخی صحنه‌های کتاب یادآور فضای فیلم «آشغال‌های دوست‌داشتنی»[٣]است. بستر هر دو اثر فضای ناآرام سیاسی معاصر است و بهانه‌ای می‌شود تا مؤلفانش افراد درگیر ماجرا را با افکار و عقیده‌های نه چندان مشابه و از نسل‌های متفاوت دور هم جمع کنند و از خانه، به‌عنوان امن‌ترین مکان در زمانه‌ی تعقیب، استفاده کنند تا آدم‌های داستان بدون سانسورِ خود و دیگری، آزادانه به گفت‌وگو بنشینند. رویکرد مشابه دیگر آنکه هر دو اثر تلاش می‌کنند با گریز به دهه‌های متفاوت ایران، تصویر وسیع‌تری از وطن دهند، و شاید راه چیرگی بر استبداد را آشتیِ ملی یا چیزی شبیه به آن بدانند.

 رمان بی‌نقص نیست؛ جز بیژن که قسمت اعظم کتاب در اختیار اوست، بقیه‌ افراد بیشتر در حد تیپ‌ اجتماعی باقی مانده‌اند. به گفته‌ی نویسنده حدود هفتاد صفحه از کتاب مختص همین شخصیت‌ها بود که با ساختار کلی کتاب همخوانی نداشت و تصمیم به حذف‌شان گرفت. شهسواری نویسنده‌ای بااخلاق است و همین سبب می‌شود فارغ از محتوای کتاب احترام‌برانگیز باشد. او در ادبیاتْ تجربه‌گرا و تنوع‌طلب است و علاقه دارد در ژانرهای گوناگون قلم بزند. کتاب‌های متعددی از وی منتشر شده که بیشترین استقبال از آنِ « شبِ ممکن» و «وقتی دلی» بوده‌است. او هم‌چنین کارگاه‌های داستان‌نویسی برپا می‌کند و سعی در حمایت و آموزش نسل جدید رمان‌نویسان دارد. و احتمالاً بر این باور است که برای رشدْ تنها پلّه کافی نیست؛ پاگردی باید برای درنگ حول پلکان.


[۱]- یادداشت «خواهم گفت چرا» در ویژه‌نامه‌ی داستان همشهری، خردنامه، شماره‌ ۶۱، آبان ۱٣٨۹، صفحه ٣۰

[۲]- نیمه‌ی غایب، حسین سناپور، نشر چشمه، ۱٣۷٨

[٣]- فیلمی به کارگردانی محسن امیریوسفی که پس از سال‌ها توقیف نهایتاً موفق به اکران شد.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

کتاب با فرار بیژن آغاز می شود؛ مردی آرام و تلخ که ناخواسته در معرکه خیابان قرار گرفته‌ و نمی خواهد در دل به هیاهو راه دهد. مرجان که خواهری به نام هایده و دوستی به نام نوش آفرین دارد، به‌ تازگی مهمان میتینگ های نوش آفرین و بقیه بچه های دانشگاه شده و اکنون آگاهانه در خیابان حضور دارد.

مطالب پیشنهادی

مراد، باز کسی مرده، هان؟

مراد، باز کسی مرده، هان؟

مروری بر کتاب شازده احتجاب نوشته‌ی هوشنگ گلشیری

زیر بال‌های شکسته

زیر بال‌های شکسته

مروری بر مجموعه داستان مومیا و عسل از شهریار مندنی‌پور

«و برای همیشه تنها باقی خواهی ماند.»

«و برای همیشه تنها باقی خواهی ماند.»

مروری بر کتاب تا روشنایی بنویس نوشته‌ی احمد اخوّت

کتاب های پیشنهادی