کتاب داستان خانوادگی

نویسنده: واسکو پراتولینی

وقتی مادرمان مرده تو بیست‌وپنج‌ روزه بودی و دور از او روی تپه‌ها زندگی می‌کردی. دهقانانی که ازت مواظبت می‌کردند٬ به تو شیر گاو می‌دادند. یکبار که با مادربزرگ به دیدنت آمدیم٬ من هم از آن شیر خوردم. شیر غلیظ و گرم و کمی ترش‌مزه بود و دلم را به‌هم زد. مزهٔ آن چنان معده‌ام را به‌هم ریخت که بالا آوردم و لباسم را کثیف کردم. مادربزرگ به صورتم سیلی زد. تو از آن شیر لذت می‌بردی و برای سلامتی‌ات مفید بود. بچه چاق٬ خوشگل٬ و موبوری بودی و دو چشم درشت آبی‌رنگ داشتی. مادربزرگ چشمانش را که همیشه از اشک خیس بود٬ پاک می‌کرد و به اطرافیان می‌گفت: «اين بچه تصویر سلامتی است.»

صفحه ۹

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب داستان خانوادگی

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

رویین‌تنیِ دیجیتال

مروری بر نمایشنامه‌ی موبایل مرد مرده نوشته‌ی سارا رول

کودک شما هم از تاریکی می‌ترسد؟

مروری بر کتاب کودک ویکی و تاریکی نوشته‌ی اما یارلت

داستان دوستی سوفی با یک غول برای نجات دنیا

معرفی کتاب کودک غول بزرگ مهربان نوشته‌ی رولد دال

کتاب های پیشنهادی