
کتاب ابریشم
2 عدد
هِروِه ژونکور مدت چهار روز مهمان هارا کهئی بود. انگار که در دربار پادشاهی به سر برده باشی. موجودیت کّل آن سرزمین به خاطر آن مرد بود و بیش و کم، روی آن تپّهها، حرکتی نبود که در دفاع از او و برای خوشنودی خاطرش نباشد. زندگی زمزمهوار در جوشوخروش بود. با کُندی زیرکانهای، مانند جانوری افتاده در دامچاله، در جنبش بود. جهان قرنها دور به نظر میرسید.
هِروِه ژونکور برای خودش منزلی داشت و پنج خدمتکار که همهجا پشت سرش حاضر بودند. تنهائی غذا میخورد. در سایهی درختی با گلهای رنگارنگ که هیچگاه قبلاً ندیده بود. با احترام ویژهای دو بار در روز، از او با چای پذیرائی میکردند. شب او را به بزرگترین تالار خانه میبردند، جائی که کف آن پوشیده از سنگ بود، و جائی که آئین حمام را به جا میآوردند. سه زن، سالمند، با صورتهائی چهرهآرائی شده با نوعی موم سپید، آب روی تنش میریختند و با پارچهی ابریشمی، ولرم، خشکش میکردند. دستهائی داشتند چوب مانند اما سبکترین دستها.
صفحه ۵۱



از من الآن نپرس خاستگاه دموکراسی کجاست، شاید بعدها بدانم
معرفی کتاب فرود و فراز دموکراسی نوشتهی دیوید استاساویج

وقتی ساداکو هزاران قلب را روشن کرد
معرفی کتاب کودک ساداکو و هزار درنای کاغذی نوشتهی النور کوئر

به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح